پرواز يک دوست...
اسماعيل نوری علا
نيمه های ديشب، رفيقی که 26 سال تمام از زندگی شکوه و من بيرون نرفته بود، در پی يک سالی درد جانکاه بخاطر سرطان کبد، با استفاده از دو هفته غيبت از دنور، در گوشهء بيمارستانی در لوس آنجلس ديده بر جهانی که خير چندانی از آن نبرده بود فرو بست. تاريخ بليت برگشتش را که نگاه می کنم می بينم مال همين ديشب است و او، گوئی همچون کبوتری راه گم کرده، بجای دنور به مکان ناشناس ديگری پرواز کرده است. بيژن کارگر مقدم، قصه نويس شيرين قلم و کم کاری که می توانست جانشين برحق نويسندگانی همچون بهرام صادقی باشد، رفيق و برادر و همکار و گاه فرزند من بود و، با فراز و نشيب های بسيار زندگی اش، هر لحظه مرا در يکی از اين موقعيت ها قرار می داد. دوستان مان در لوس آنجلس هفتهء ديگر مجموعهء دوم داستان هايش، به نام «خواب مگس» را منتشر می کنند. با همهء تلاشی که اين دوستان انجام دادند، مرگ، بيژن را، پيش از اينکه از کتابش رونمائی کند، از ما گرفت. اما عهدم با او اين است که تا من زنده ام يادش و کارش با من خواهد بود.
****
پيوند ای ـ ميلی برای تماس و اظهار نظر:
Subject: Bijan Moghaddam
****