از مجموعهء مقالات اسماعيل نوری علا آرشيو کلي آثار | جمعه گردي ها | مقالات | اسلام و تشيع | ادبيات، تاريخ، فرهنگ | شعرها | فايل هاي تصوير و صدا | کتابخانهء اينترنتي کتاب تئوری شعر | کتاب صور و اسباب | کتاب جامعه شناسی تشيع | کتاب موريانه ها و چشمه | کتاب سه پله تا شکوه | کتاب کليد آذرخش خاطرات پراکنده | مصاحبه ها | فعاليت ها | شرح حال | آلبوم هاي عکس | نامه هاي سرگشاده | پيوند به درس هاي دانشگاه دنور | خط پرسيک 18 بهمن 1396 ـ 7 فوريه 2018 |
||||
نامه ای به يک همراه خواستار حمايت از شاهزاده
اسماعيل نوری علا
همراه گرامی!
در ارتباط با نقش شاهزاده رضا پهلوی در وضعيت کنونی، و با توجه به آنچه در اين مورد نوشته ای، بگذار به اصل مشکل، يا راه حلِ، توئی بپردازم که اخيراً (در سالگرد انقلاب آخوند زده و خون ريز اسلامی، و پس از سال ها که در کنار هم، با بيش از بيست سازمان و پنجاه شخصيت صحبت کرده و ديده ايم که آنها تمايلی به اتحاد و ايجاد «جبههء مشترک اپوزيسيون» ندارند و، در نتيجه، کوشش کرده ايم که در راه ايجاد جبهه ای برای سکولار دموکرات های مستقل و تبديل آن به يک نيروی سياسی اقدام کنيم)، به اين نتيجه رسيده ای که:
- مجاهدين و احزاب منطقه ای، حتی اگر همکاری با آنها ممکن باشد، به درد سکولار دموکرات ها نمی خورند،
- در عين حال، خودمان هم - با وجود جنبش و کنگره و حزب و مهستانی که براه انداخته ايم - «مالی» نيستيم که بتوانيم کاری کنيم
- و در نتيجه تنها می ماند شخص شاهزاده رضا پهلوی، که هم سکولار و هم دموکرات است؛ و پيشنهاد می کنی که ما اعضاء نهادهای سکولار دموکرات، بطور يک طرفه، نسبت به ايشان اعلام وفاداری و حمايت کنيم.
- و در اين رابطه، و لابد برای محکم کاری، اشاره ای هم می کنی به اينکه ده سال پيش خود من (نوری علا)، بعنوان يک جمهوريخواه، شاهزاده را در چند مقاله «سرمايهء ملی» ای خوانده ام که می تواند مشکل اپوزيسيون را حل کند.
پس، قبل از اينکه ديدگاه امروزم را برايت توضيح دهم، از تو خواهش کنم تا سری هم به آن مقاله بزنی و يک بار ديگر دلايل مثبت و منفی موضع آن زمان مرا مرور کنی.
و اما اينکه اکنون چه می انديشم:
- خودت خوب می دانی که مشکل من، بعنوان يک جمهوريت خواه، با «پادشاهی پارلمانی» (که اگر مردم به اين گزينه رأی دادند در آن «اصول جمهوريت» برقرار است و شاه شخصيتی نمادين و غير مسئول است که حق دخالت در کارهای مملکت را ندارد) نيست، واگرچه هيچگاه دليل موروثی بودن اين مقام را در دنيای مدرن درک نکرده ام، اما فکر می کنم که گزينش مردم اهميت دارد اما می توان و بايد، با استقرار آزادی بيان، در توضيح اين نگاه مخالف پديدهء تبعيض آميز پادشاهب موروثی فعال بود. اما مشکل من با سلطان و سلطنت است که ريشه در مفهوم سلطه دارند و با خود مفاهيم جديد ديکتاتوری را حمل می کنند و نماد استبداد خودکامگی اند.
- به نظر من، و از ديدگاه دموکراسی خواهی، اگر ما نتوانيم، قبل از هرچيز، «ماشين باز توليد استبداد» را داغان کنيم، هيچ تلاشی برای تغيير رژيم نمی تواند ما را به استقرار سکولار دموکراسی در ايران رهنمون شود. يعنی اگر هدف ما استقرار سکولار دموکراسی در ايران است بايد هم حکومت اسلامی و هم ماشين بازتوليد استبداد را يکجا از ميان برداريم. والا هر شاه بی مسئوليتی به کمک اين ماشين پس فردا سلطانِ سايهء خدا می شود. و اگر پس از فروپاشی حکومت اسلامی هم اين ماشين همچنان بکار خود مشغول باشد آنگاه فرقی نمی کند که از ديدگاه دموکراسی خواهی خامنه ای رهبر مستبد کشورمان باشد يا شاهزاده رضا پهلوی. (به اين نظر هم که استبداد شاهنشاهی از استبداد مذهبی بهتر است بعداً می رسم).
- مثلاً مگر محمدرضا شاه، با رفتن پدر، برای مدت ها شاه بی مسئوليت مشروطه نبود؟ تو به من اين نکته را توضيح بده که او چگونه، دهه ای بعد، يک باره دريافت که صاحب «مأموريت برای وطن» شده و بايد، با کنار گذاشتن مفاد قانون اساسی مشروطيت که شاه را حق دخالت در امور اجرائی مملکت نمی داد، لباس ديکتاتور به تن کند و کسی را آدم نشمرد و کار را بجائی بکشاند که ملت اش ديوانه وار دست به خودکشی بزند و همهء دست آوردهای گرانقدر او و پدرش را به باد دهد؟
- به همين دليل تو بايد توضيح دهی که، با وجود ماشين بازتوليد استبداد، اميد بستن به اينکه شاهزاده رضا پهلوی مردی متمدن و سکولار دموکرات و غيره است (و من همهء اينها را تصديق می کنم) - کدام منطق - تضمين می کند که او، پس از رفتن پيروزمندانه به ايران، و اگر شاه شود، با گذشت ايام از «شاه بی مسئوليت» به «ديکتاتور مأموريت دار برای وطن» تبديل نگردد؟ مگر نه اينکه حرف زدن ماليات ندارد؟
- تازه، توجه داشته باشد که پدر شاهزاده از «رهبری سياسی» به «شاهی» نرسيده بود و صرفاً بعنوان پدر جانشين نوجوان او شده بود اما عاقبت کارش به آن جا کشيد که ديديم؛ حال آنکه هم اکنون، به توصيهء تو، نيروهای سکولار دموکرات بايد شاهزاده را بصورتی بلاشرط به «رهبری» بپذيرند و ايشان هم همه را «رهبری» کند، ولی وقتی که به ايران رسيد دست از «رهبری» بکشد و «شاه بی مسئوليت» شود! نه! باور کن عزيز من که ديکتاتور ساخته می شود نه اينکه از شکم مادر ديکتاتور به دنيا آمده باشد. و شرط اوليه برای ساخته نشدن ديکتاتور از آدمی که همهء حرف های خوب و دموکراتيک را بلد است و بيان می کند از کار انداختن ماشين بازتوليد استبداد است.
- به نظر تو، ما در قبال اعلام پذيرش رهبری شاهزاده رضا پهلوی چه تضمينی را می توانيم از ايشان بگيريم که پس از پيروزی ديکتاتور نشود؟ ما که تمام توان خودمان را بر اين گذاشته ايم که لااقل قانون اساسی سکولار دموکراتی داشته باشيم که طبق آن همهء مسئولان قوای سه گانه و نظامی و انتظامی «افرادی انتخابی و پاسخگو» باشند، چگونه می توانيم، بدون چاره جوئی های پيشاپيش، از «رهبر»ی پيروزمند، که ما را بر غلبه بر هيولای حکومت اسلامی توانمند کرده، بخواهيم تا از رهبری پائين بيايد و تبديل به «شاه غير مسئول» شود؟
- باور کن که در آن ده سال پيش هم من فکر می کردم که همهء اين نکات را - البته با زبانی ديگر - نوشته ام؛ نکاتی که شاهزاده رضا پهلوی را به يک «معما» تبديل می کرد؛ چه رسد به اکنون و در موقعيت کنونی که ايشان جاده را صاف و هموار می بيند و، در پاسخ دعوت از خود، به ما پيغام می دهد که «من به خارج کشوری ها احتياج ندارم چرا که ميليون ها ايرانی هواخواه من هستند».
- پس يک بار خالصانه از خود بپرس که آيا در واقعيت کنونی ما به او احتياج داريم يا او به ما؟ شاهزاده که خودش صراحتاً به ما پيغام داده که به حمايت کسی احتياجی ندارد؛ لذا بايد ببينيم که ما به او چه احتياجی داريم.
- می دانم خواهی گفت که هدف ما گويا رسيدن به يک حکومت سکولار دموکرات است و ايشان هم همين را می گويد. اما مگر خمينی هم در نوفلوشاتو همين گونه حرف ها را نمی گفت؟ خودت می دانی که من هيچگاه مسئلهء «خدعه کاری خمينی» را قبول نداشته و معتقد بوده ام که او در فرانسه، با همهء عقايد ارتجاعی و کثيفی که در سر داشت، راهی جز تن دادن به جمهوری و دموکراسی نمی ديد. اما، وقتی سوار موج شد و به تهران رسيد، بلافاصله دريافت که «اسب بازتوليد استبداد»، زين کرده، جلوی خانه اش ايستاده است؛ پس، بی ترديد سوار آن شد و، در مقابل پرسش شگفت زدهء همراهان اش هم توضيح داد که در پاريس خدعه کرده است. نه، باور کن که اگر آن اسب زين کرده در کار نبود خمينی هم جرأت انجام آنچه را که کرد نداشت. و حالا اسب را دارند برای نفر بعدی آماده می کنند و شما به ما توصيه می کنيد که اسب را ناديده بگيريم چرا که کانديدای مورد نظر ما شخصاً از اين اسب خوشش نمی آيد و از آن استفاده نمی کند؟
- پرسش من آن است که، در منطق تو، جدا از تکيه بر وجود اين حسن نيت در شاهزاده پهلوی، چه نکتهء قابل استنادی وجود دارد که می خواهی معتقدان به سکولار دموکراسی را، بی آنکه تضمين و وثيقه ای گرفته باشی، سربازان جانفشان برقراری يک ديکتاتوری (احتمالاً سکولار) کنی؟
- و همين جا است که ممکن است در انديشهء آدمی اين استنتاج شکل بگيرد که می توان (حالا بگيريم بطور موقت) استقرار سکولاريسم را بر دموکراسی مقدم دانست و، از اين راه، حکومت مذهبی را برانداخت.
- و لابد از ما می پرسی که مگر آتاتورک و رضا شاه چنين نکردند و کشورهائی سکولار را نساختند که اکنون روز و شب حسرت شان را می خوريم؟ اما در آن صورت بايد از خود پرسيد که «پس اين ملت مگر مرض داشت که انقلاب کرد و يک ديکتاتوری مذهبی وحشتناک را جانشين يک ديکتاتوری سکولار دنياپسند کرد؟» و پشت بند اين استدلال هم پيشنهاد «بازگشت به رژيم قبلی» را داشت.
- و اگر اين صورت مسئله درست باشد آنگاه پاسخ دهنده به اين پرسش من نيستم بلکه شما و آنانی هستند که به سودای منحل کردن استبداد مذهبی، بدون گرفتن تضمين و وثيقه، و بی پروا، راه را برای برقراری يک ديکتاتوری سکولار هموار می کنند و دموکراسی را در همين خارج سر می برند و همچنان اصرار دارند که «سکولار دموکرات» هستند.
- نه، عزيز من! من يک نفر ترجيح می دهم که عمرم را صرف ساختن چنين نتيجه ای نکنم و حتی اگر روزی حزب و مهستان سکولار دموکرات ها هم تصميم بگيرند که «بدون پياده کردن ماشين بازتوليد استبداد» رضاشاه دوم را به رهبری برگزينند، از همهء اين نهادها کناره گرفته و دست خود را آلودهء ساختن يک ديکتاتوری ديگر نمی کنم؛ چرا که يقين دارم اين ديکتاتور هم بزودی زمينه را برای خيزش و انقلابی ديگر فراهم می کند و دور باطل همچنان ادامه می يابد.
- پس، تو اگر صاحب منطق و انديشهء امروزی هستی، بجای پيشنهاد حمايت بلاشرط از شاهزاده، که حرف تازه ای نيست و اين روزها از آقای مهدی جامی گرفته تا آقای مهدی خلجی، با الفاظ مختلف و بسيار، آن را بازگو می کنند، کمی هم ما را در مورد اينکه چگونه می شود ماشين بازتوليد استبداد را پياده کرد تا شاهزاده رضا پهلوی هم دچار نفرين تاريخ نشود راهنمائی کن، پس از آن بسيار می توان در مورد نقش شاهزاده در سرنوشت ايران گفتگو کرد. ايشان که فعلاً دارد رهبر می شود و، در خيال هم که شده، دارد «سوار بر موج ميليونی مردم» به ايران می رود و به من و توی مستضعف در گوشهء تبعيد خزيده نيازی ندارد.
با مهر
18 بهمن 1396 - 7 فوريه 2018
©2004 - Puyeshgaraan | E-mail | Fax: 509-352-9630 | Denver, Colorado, USA |