|
شعرهای اسماعيل نوری علا از کتاب نشده ها شهر تلواسه ستاره ای بی رونق بر آسمانی خناقی که در قاب بی فردا بسوی کهکشان توخالی پر می کشد با چراغ های دائم چشمک زن که از پيامی گنگ خبر می دهند و با کودکان شورش های دور دست که بر پياده روهای نشئگی در رؤيای چندش و عرق فرو خفته اند.
درختانی سيمانی بر کناره ی يادبود پادشاهی گمشده در بخار ميدانی چنبر زده بر خويش با تن فروشانی بی حوصله که در لجن بی سحر به بزک لبخند مشغولند.
در دور دست ببين! ديوی در بند به انتظار لحظه ی آتشفشان از برفی، تا برفی به پوسيدن آرش ها می نگرد که مرز بودن و نبودن را بر تيرک شلاق خط می کشند.
نگاه کن! صلح خدا و شيطان را بر پيشانی آسمان احتمال که در زندانی بی روزن تولد معجزه را به چله نشسته است
و ستارگان سرگردان بر پيشانی رفتگران ممکنات سحری را رج می زنند.
دنور - 30 مهر 81 - 22 اکتبر 2002
|
خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|