شعرهای اسماعيل نوری علا
از کتاب نشده ها
گمشده …
تجسمِ آرزويِ گريز
هنگام كه كوچهها
شكل عبوس تحكّم دارند
و تو نشانيِ فردا را
از ياد برده اي .
همسفر چمدان
هاي دقناك
هواپيماهاي سرد
و فرودگاه هايي
بي خوش آمد و لبخند .
قايقي شناور
بر آب هاي مرز
پرنده اي كه پر مي كشد
و ترا
خوابزده و بي حواس
بر ساحل ايمن
بخود وا مي نهد .
راهنماي
پريشاني
بر نقشه هاي غافلگير
كه جايِ دستٍ بازبينان
اندام نازكش را
زخمي كردهست .
آبله گرفته
خاك زده
مغشوش
كه چون بهاري ديگر را
باد
بر گلدسته ي درختان
مي خواند
تو نمي داني
در كدام گنجه
گم اش كرده اي …
دنور ـ 10 اوت 2001
|