|
شعرهای اسماعيل نوری علا از کتاب هنوز، دماوند... زاينده رود
وقتی که رود زخم از کوچه باغ های تو رد می شود و بر مجاری ِ دستانت بوی ِ غريب ِ عشق سفر می کند، من از کنار اين همه آب و گياه و از ميان باران، من از ميان حس ناخوش تنهائی با زنده رودهای تو می گويم؛ بشنو!
می گويم: من شکل ساکت زخمم من شکل يخ زده ی لحظه هائی از فرياد...
می گويم: می آيم از وسعت عظيم ميدان هايت رد می شوم از سفره ی گدايانت نان بر می دارم و کوچه گردان ات را ـ مشتاق يک جواب کهنه ـ سلامی دوباره می گويم.
می گويم: با کودکان پيرت ـ اين مردمان گمشده در غربت ـ آيا دلی نبايد باشد؟
می گويم: اين حس مرده بودن چيست وقتی که دورم از حضور ِ سرخوش ِ زاينده رود؟
می گويم: وقتی که آبی از لطافت کاشی هايت پر می کشد به سوی آسمان دريائی آيا به ياد آسمان ابری ِ ما هستی؟ ـ وقتی که شب حدود ساعت چهار عصر بر خانه های مان حکومت دارد و ما چراغ را در جستجوی روز بسته ی مصنوعی کبريت می زنيم؟
می گويم: ای آسمان آبی زاينده رود! ما کودکان سقط جنينی بوديم و رود زخم هامان در کوچه های تاريخ سر باز کرده بود، دستی بلند و قاهر آمد بر زخم ها نمک پاشيد و کودکان خسنه ی زاينده رود از چندش ِ شکنجه تکان خوردند.
می گويم: زاينده رود تاريخی! بغض ِ تمام ابرهايت در ما ست. لندن ـ 1360 خورشيدی
|
خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
فايل صوتی:
اجرا: بهروز به نژاد موسيقی: سيروس ملکوتی فرنوش بهزاد
|