|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
بر بلندای ساعت
من از تو سراغ عمر را می گيرم و تو از کودکان نام مرا می پرسی
بر بلندای ساعت ايستاده عمر و کودک بر تنومندی ِ برج نام سال و روز را می نويسد من از آفتاب به التماس نگاهی می طلبم و ابر بخود می پيچد و عزم سفر دارد.
آی... صراحی ِ آفتابی تو که کوچه های ِ رگ هايم را به پرسه می گذری انحنای ِ سئوالی تو که از حس تا دريافت، تا خيال، تا کلام عاطفه هايم را حراست می کنی
من از عمر سراغت را می گيرم و تو الفبا را به کودکان هديه می کنی
سالم نوست وقتی تقويم را می گشايم و روزم با تو آغاز می شود شامم تکراری است اگر بر سفره بنشينم و تو روبرويم به تعارف غذا ننشسته نباشی و تکرار نام توست ترانه ای که بر لب های هر پنجره جاری است
آی... صراحی ِ می ِ نابی و آسمان را به گرمای خويش می سوزانی صدای آن کلامی که در خود بافته می شود و شعر کهنه را با گوهر استعاره آشتی می دهد
بر بلندای برج ايستاده ام و پيری خميده بر آجرهای شکسته نام تو را می نويسد
تو در هر آينه نشسته ای و به ساعت بارانی می انديشی. 1368 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|