|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
ميان دل و خشت
در سکوت شبانه باد می آيد تا نظم ورق های روی ميز را در هم ريزد
ميان دل و خشت فقط عشق است که قضاوت خواهد کرد، ميان شاه و سرباز، ميان سرگذشت ما و نـُه لوئی که در پياده رو سوار بر باد می تازد و پيش پای ما می نشيند
می چرخانمت آنسان که پرتوی چشمانت بر خشکی ِ صورتم بنشيند و جوانه زند و دهانت را می بوسم تا رهگذران بيمار ما را به لبخندی ميهمان کنند.
نامت را از ضربان قلبم شنيدم وقتی که ماه تمام در افق غروبگاهان به ناگهانه سر زد وقتی که دانهء چای در استکان بلور راست ايستاد
ميان من و تو فقط عشق قضاوت می کند، من گذشته را پشت سر نهاده ام و آسمانم از نطفهء ستارگان ِ آينده بارور می شود و در صدايم رعشه ای ست که در آن غياب و حضور و بيم و اميد همچون دم و بازدم حکومت دارد.
می چرخی، بر مدار عشق رهگذران کلاه از سر بر می دارند واز باران نابهنگام شفا می گيرند. 1368 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|