|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
زبان آب و گياه را از تو آموختم تا انسان را (که بر کنارهء جهان سفره گسترده و بخت می فروشد يا بر کرسی خطابه شعر و سرود می خواند) چشم در چشم بنگرم.
اين توئی که رمزها را به سرانگشت شعبده می گشائی و از هر جعبه خبری شگفت بيرون می کشی آنسان که جنگل و دريا و مردمان همه در گفتگوی تو معنائی پذيرفتنی می يابند
توئی که در ازدحام جنگل چشمه ها را می يابی و در دريا جزيره های مرجانی را نشانم می دهی
به فرمان تو از قهری تاريخی (که از دل تا چشمه همه قلمروی اوست) در می گذرم و انگشتری ِ آشتی را از گنجهء خاطرات بيرون می کشم
توئی قافله سالار ِ کاروانی که مسافر و راهزن اش منم و فقط با توست که به حيثيت ارتباط اعتراف می کنم. 1368 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|