|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
صـُراحی دلتنگ
شراب در صراحی دلتنگ به پژمردگی می جوشد
عيدی ِ زمين را مگر داده ای که بر جاده های آسمان می گذری و مرا به نگاهبانی ِ نرگس ِ بهاره و انزوا وا می نهی
می نشينم در برابر گويندگانی که حوصلهء گفتار ندارند و در خبرهاشان هيچ اتفاق شگفتی رخ نمی دهد
می نشينم در برابر زيرسيگاری ِ گلو گرفته سربخاری ِ فراموش شمعدان ِ خاموش و قاب هائی که بر انزوای ِ ديوار سرگردانند ـ همچون کهکشانی که خورشيدش رفته باشد و ارکستری که رهبرش نيامده باشد
نرگس می پرسد: «آشنای ما کی بر می گردد؟» شراب ِ عرق کرده در دهانم طعم بوسه های تو را می جويد و چشم های قاب نگران است
فصل را بيرون خانه جا گذاشته ام مگر که در نيمهء بهار خانه ام زمستانی ست
پرده ها را می کشم تا خانه صبح را نبيند و بيداری ِ صبحگاهی ات را از من نخواهد
و می دانم که عيدی ِ من در گنجه بوی شب گرفته است.
1368 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|