|
از مجموعهء «کليد آذرخش»
ستاره، بيا!
ستاره ای که از ميان ماه و خورشيد می گذرد و بر آسمان دلگرفتهء تماشای من می نشيند
سوسنی که در گردباد می چرخد و ريشه هاش در خاک سستی می کنند
چموشی ِ اسبی که بر کنارهء پرتگاه استواری ِ سوارش را به سُخره می گيرد
بيا! خانه را برايت رفته ام گلدان ها را به نوازش ِ آب خنکا بخشيده ام آينه های منتظر را صيقل داده ام و بر بالش ها لباس نو پوشانده ام
بيا! گلبرگ هايم را به چموشی باد سپرده ام ريشه هايم را تکانده ام و به باغچه سرود خوش آمد آموخته ام
بيا! يالم را در باد می تکانم سُم بر زمين کهنه می کوبم و شيهه ای سرخوش در رگانم می ترکد
بيا! بر ضربان ِ آسمانم حادثه ای ستاره وار می گذرد از اتاق های ِ روفته رد می شود گلدان های ِ آب تنی کرده را می بويد از صفای ِ آينه می گذرد و خسته و راضی بر بام دست ها و بازوانم می نشيند
آی... بيا! که ماه و خورشيد را در آن سوی ابر دلگير به پيشباز تو فرستاده ام
بيا! که خانه بارانی ست آسمان کوتاه و رؤياها رنگين از توقع و انتظار
بيا! رکابم را بگير مر از گردنه های آرزو بگذران و در باغ سوسن از برگم رايحهء اشتياق را بچين
بيا! ستاره، بيا! که بی طلوع تو آسمان ِ تماشا در شعلهء باران خواهد سوخت. 1368 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|