|
از مجموعهء «سه پله تا شکوه» حيوان شکفت و گل شد حيوان شکفت و گل شد گل را نچيدی، بوئيدی.
گلدان هزار تکه شد و تکه ها نشست چون گرد، بر سپيدی موها و دست ها و سير اين تکامل طولانی در لحظهء بلوغ در ساعت غروب به ميعادگاه منتظر ما رسيد.
بنگر قوافل رؤيا را کز چشم ها به سوی تو می آيند و طالع خجستهء آزادی نصف النهار پيشانی را بر می شکافد و می تابد.
در ساعت غروب، به اعصار کهنه برگشتم وقتی جوان و جاهل از کوچه های تنگ و شب زده رد می شدم و دست هايم پر بود از کتاب و جزوه و وحشت...
در ساعت غروب از مرز پيرترين خانه های شهر گذشتم و رستن ِ سپيد موهايم را بر مزرع شقيقه تماشا کردم.
توايستاده بودی بر قلهء تفاهم و ادراک و دره ها و رودخانه ها را می غلطاندی.
تو قله بودی با ابر و ماه و خورشيدت با آسمان و تکه ای از سرخوشی.
در ساعت غروب بر اوجگاه ِ قلهء شبگير ديدم که آسمان سرشارتر ترانهء آبی را می خواند و ابرها از لابلای خط درهم پيشانی آرام و بی مخاطره رد می شوند. *** حيوان شکفت و گل شد امشب وقتی نسيم از دشت های بارانی رد می شود يک شيشه عطر گل برای تو پر می کند. 1365
|
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|