|
از مجموعهء «سه پله تا شکوه» سرودی بر آسمان می گذرد
سرودی بر آسمان می گذرد و عشق می بارد.
گلدان را کنار پنجره می گذاری و در لباس های من غرق می شوی آنسان که جانم بوی ترا می گيرد.
کيست اينکه از طوفان می گذرد؟ کيست اينکه از طوفان گذشته است؟
گذشته و حال از آينده ای طوفانی پُـرند و کشتی ما بر ساحل اين پنجره لنگر انداخته است.
کيست که خواب مسلسل ديده ست کيست که در باران گـُل می کند کيست که آينده را لباس می پوشاند و بر سفره می نشاند؟
در لباس من بر پوست بی شکيب من بر تنفس من و بر دمادم لحظه ای که سرود باران کشتی ها را به عزيمت می خواند.
کيست که پيکر مجروحی را بر دست های گناه زده به بيمارستان می برد؟ کيست که می ترسد و دوست دارد می ترساند و دوست دارد می گرياند و دوست دارد می گريد و دوست دارد؟ کيست که در لباس های من گم می شود در لباس های من سفر می کند از زندان ها و شکنجه گاه ها می گذرد از خيابان ها و دوست داشتن ها از ساحل ها و تسليم.
کيست که راست می گويد و دروغ می نمايد کيست که دروغ را به جرعه عرقی می بلعد و چشم هايش پر از باران است کيست که با چشم هايش سرود می خواند؟
کشتی گـُل از ساحل اندوه می گذرد بر طناب ها لباس های من پرچم های شادمانی اند و عشق، متل مرهمی قديمی زخم را جوش می زند.
کيست که در لباس من به همهء عشق هايش می رسد کيست که در لباس من از بلوغ به دانستگی می رسد کيست که در لباس من نصيحت می کند شماتت می کند سرزنش می کند و اين همه را به بوسه ای شيرين می سازد؟
پنجره بر باران گشوده است بوی عشق اطاق ها و راهروها را پر کرده و جا لباسی پر از خاطره است:
می آيند می نشينند نوازش می کنند کتک می زنند عشق می ورزند حسادت می کنند تير می خورند لُـخت می شوند و به خانه های خاکستری بر می گردند.
کيست اينکه پشت شيشه های بلند مراقب ماست کيست اينکه تلفن های ما را ضبط می کند کيست اينکه می داند تو لباس مرا پوشيده ای و به من گفته ای که دوستم داری کيست اينکه به من می گويد باران هميشه باريده است اما عشق هميشه حادثه ای بی تکرار است.
در لباس من می خسبی و گيسوانت بر بالش خوشبخت می پراکند.
می ايستم بر فراز اندامی که از خون و نوازش و دستمال و شرم سفر کرده است.
کيست اينکه می گويد باران هم اکنون بر سراسر سال چيرگی دارد کيست اينکه گلدان را از پشت شيشه بر می دارد لباس های پراکندهء مرا جمع می کند و روی پشتی صندلی می گذارد بالش را می تکاند بشقاب ها می شويد ليوان ها را بر رف می چيند و به تو که در عمق شب بارانی خفته ای سلام می کند.
آسمان پر از سرود است و عشق لباس هايم را می شويد. 1367 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|