|
از مجموعهء «سه پله تا شکوه» چگونه آتش جاری شد
چگونه آتش جاری شد بر دست های ِ تب زدهء من؟ چگونه عمرم ـ همچون بادبادک ِ سرگردان ِ کودکان ـ بر سيم های پريشان ِ کوچه آويخت و در باد تکه تکه شد؟ چگونه کلمات را از يخدان های تاريک دزديدم و جرأت نکردم به کسی هديه شان کنم؟
چگونه آتش از پس ِ باران شعله ور شد و کلمات پژمرده در جيب های فراموش گـُل کردند؟ چگونه چراغ را روشن کردی و مهربانی را کنار ِ سفرهء شامم نهادی؟ چگونه در همهمهء آتشناک ِ کوچه و تاريخ ميان آن همه صورت ِ رنگارنگ مرا نشانه زدی؟ چگونه غذايت را بيرون کشيدی و با من قسمت کردی؟ *** آتش دست ها را می سوزاند باران بادبادک ها را از شکل می اندازد کلمات ـ دلتنگ و غريبه ـ در گنجه های ِ سرد ِ ذهن دق می کنند و ناگهان تو چراغ را روشن می کنی.
و من از سرگردانی دست می کشم تا به تو بپردازم. 1367 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|