|
از مجموعهء «سه پله تا شکوه» در رهگذار باد نشستم در رهگذار باد نشستم و عشق را به ساز کهنهء افتاده در کنار خانهء خود دادم.
وانگاه، ساز راز گشودن هر گوشه را در بی نيازی از حضور نوازنده کوک کرد،
وانگاه، ساز در رهگذار باد به مضراب رعد خوانا شد و دانش ترنم و شادی را بر سيم های روح پريشان نواخت...
وانگاه، او ـ با ريشه ها که در همه آفاق منتشر ـ، وانگاه، او با ساز همنوا شد و از گلويش، خورشيد مثل ترانه ای که از آتش باشد سر زد... *** در رهگذار باد آتش به باغ سرايت کرد و من حريق سرخوش پائيزی را ديدم که در زمان مترنم بود. 1367 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|