|
از مجموعهء «سه پله تا شکوه» کلافش به پايان می رسد کلافش به پايان می رسد اين که از مويم پيرهنی سپيد می بافد و بر قامت آرزوهايم می پوشاند، کلافش به پايان می رسد و بر آخرين روز تقويم نامم را می نويسد.
من از روزن پر اضطراب ِ لحظهء تحويل ترا فرياد می کنم و کودکان کوچه، شادمانه، ترقه ها و فشفشه هاشان را می ترکانند.
بيا درخت آرزو را ببين که در باغ تو به ميوه نشسته است بيا دريا را ببين که پای پنجره ات آسوده خوابيده است بيا مرا ببين که در آستان خانه ات بسوی کهکشانی از جرقه و خاکستر رُسته ام. *** پيرهنت سفيد است عطرت سبز نگاهت رؤيائی و دهانت شکل آرزو.
بر تقويم هايت نامم عادلانه پير می شود و بر نفس هايت حکايت من رنگ شعر می گيرد. *** بيا ببين که تو رويانده ای اين آتشفشان ِ بی ترديد و خط نخوردهء عاطفه های بزرگ را اين احتراق ِ خرمن های ِ رنگ گرفته از آفتاب را اين انفجار کلمه های ِ نجيب را که من از درياها و کوه ها گذرانده ام تا به تو هديه کنم.
بيا ببين پيرهن سفيدت در آسمان شقيقه های من پرچم دوست داشتن است و من هنوز خامی ِ انگشتانم را بهانه می کنم تا تو قصور کلماتم را ببخشی.
بيا تماشا کن من آفتاب را برای تو دزديده ام. 1367 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|