|
از مجموعهء «سه پله تا شکوه» سنگ ها را پنهان کنيد سنگ ها را پنهان کنيد من از ريگزارها می گذرم و در دستانم شيشه ای ست که از تب می سوزد.
بيرون می آئی: ستاره ای که بر برج ِ رصدخانه نمی نشيند ماهی ِ کوچکی که در دهانهء رودخانه از پيوستن به دريا طفره می رود شبنمی که سپيده دمان هنوز از چکيدن دريغ می کند. و نگاهت می کنم با گلوئی که در آن پرنده ای هراسان نمی داند بپرد يا پنهان شود.
به خانهء بلورينت بر می گردی شال و قبا ندارم که در آن بگذارمت و هوای جيب هايم سمی است پس ميان دستانم می گيرمت و ـ محتاط و ترس خورده ـ از ريگزار می گذرم.
ترا چون سرودی که ولگردان می خوانند در بساط عتيقه فروشان يافتم نشسته بودی و از تنهائی روزنامه می نوشتی و چگونه دانستی که من صياد کلمات آغشته به خونم؟ چگونه تصويرهای رنگينم را حدس زدی؟ چگونه دانستی که انگشتانم می توانند پاداش شکيبائی تو باشند؟
آی... سنگ ها را پنهان کنيد! 1367 |
از ميان شعرهای اسماعيل نوری علا خانه: تماس: Fax: 509-352-9630
|