خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 9 دی ماه 1384 ـ 30 دسامبر 2005  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

       قرآن در شعر شاملو؟

 

خبرگزاری قرآنی ايران (آيا می دانستيد چنين چيزی هم وجود دارد؟)، در ماه گذشته و بمناسبت زادروز شاعر معاصر، احمد شاملو (21 آذر  ۱۳۰۴) مقاله ای ـ که نام نويسنده بر آن نيست ـ منتشر کرده و در طی آن کوشيده است تا نشان دهد که اين شاعر معاصر از منبع «کلام الله» بهره گيری ها کرده است، آن هم در شرايطی که، بقول خود مقاله، «در شعر كمتر شاعری از قله‌های ادبيات امروز نمونه‌هايی می‌توان به دست آورد كه چون حافظ زير چشم "لولی حور سرشت" شيوه‌ی "جنّاتٍ تَجری تَحتهالاَنهار" داشته‌باشد؛ يعنی شاعر در آن به طور مستقيم به آيات و تعابير قرآنی نظر كرده باشد. تحليل اين مسأله بسيار در خور اهميت است؛ چرا كه بافت فرهنگی ـ اجتماعی ايران و نگاه قشری خشك و متحجرانه به مضامين بلند دينی در سده‌های اخير، دامن‌كشی روشنفكران نوانديش را از اين گونه مضامين در پی داشته است.» آنگاه نويسنده به اشارات متعدد شاملو به آدم و حوا و شيطان پرداخته و آن همه را مضمون گيری از قرآن دانسته است.

من البته خود از کسانی هستم که يکی از نقايص شعر معاصر ايران را در نداشتن «ارجاع» برشمرده و اين فقدان را موجب فقر مزمن آن می دانم. شعر، بخاطر زبان فشرده ای که دارد، علاوه بر استفاده از تصاوير شعری (و البته نه نقاشی و عکاسی کردن از عينيت های بيرون از ذهن)، از «ارجاع» استفاده می کند و با اشاره ای کوتاه و رسا به امری حاضر در ذهنيت خواننده ی آشنا به آن امر استفاده می کند تا فکر و مطلب خود را منتقل سازد. وقتی حافظ می گويد: «يوسف گمگشته باز آيد به کنعان، غم مخور» در برابر ما تصويری وسيع را می گستراند که در آن داستان يوسف کنعانی، گم شدنش، و برگشتنش به نزد پدر، همگی و به سرعت برق در برابر ذهن خواننده زنده می شوند اما خواننده می داند که اين حضور اين «عناصر» بخاطر خودشان نيست بلکه آنها حاضر شده اند تا يک «وضعيت» مشابه اما ناهمزمان و ناهم مکان را توضيح دهند. در شعر دنيا هم که بگرديد خواهيد ديد که «ارجاع» (يا reference) يک لازمه شعری محسوب می شود. تی.اس. اليوت، شاعر بزرگ آمريکائی ـ انگليسی تا آنجا پيش می رود که شعر را، بخاطر وجود ارجاعاتش، غير قابل ترجمه می يابد. «ارجاع» پرسه زدن در «فضای فرهنگی / استوره ای / قومی و ملی» يک ملت است و اگر شما معنای ارجاعات يک شعر را نفهميد چيزی از آن سر در نخواهيد آورد ـ حتی اگر آن را نه در ترجمه که در زبان اصلی بخوانيد. ديده ام که مترجمان فرانسوی و آلمانی آثار اليوت، يا ازرا پاوند، يا مترجمين اشعار انگليسی زبان شاعر آلمانی، هولدرلين، ناگزيرند زيرنويس های متعددی برای هر بيت و هر پاراگراف بياورند تا خواننده بتواند معنای درست شعر را (که تازه آن هم قابل تفسير و تعبير و تأويل است) در يابند.

شعر کلاسيک فارسی، از سعدی تا نظامی و از مولوی تا حافظ، سرشار از اينگونه ارجاعات و اشارات است و اغلب کسانی که کارشان حاشيه نويسی بر ديوان های قدما ست در واقع مشغول «رمزگشائی» از همين ارجاعاتند. اما در شعر معاصر (شعر از نيما تا بعد، بقول فروغ فرخزاد) ميزان ارجاعات به حداقل می رسد. علت شايد دوگانه باشد. يکی مربوط می شود به بی اطلاعی شاعران معاصر از منابع کلاسيک، هم بخاطر قطع فرهنگی پيش آمده که موجب شده است تا ديگر کسی نکوشد با قرآن و حديث آشنا شود و ـ حتی ـ شاهنامه بخواند؛ و ديگری هم فقر سواد در خواننده. يعنی، در اين گسست فرهنگی با گذشته خواننده نيز همراه شاعر است. البته شاعران ارجاع کننده هم داشته ايم. مثلا می توانم از نادر نادرپور بعنوان يکی از مهمترين آنها نام ببرم. اما اغلب ديده ام که خوانندگان اشعار اين رفيق زنده يادم زيرنويس های مطولی را که او بر اشعارش می نوشت به سخره می گرفته اند. من نيز اين کار را دوست نداشتم اما می فهميدم که چرا نادر پور دست به اين کار می زند. او، که نگرانی از همه چيز جزئی از ساختار وجودش بود، ترديد داشت که خوانندگان امروزيش معنای اشارات او را درک کنند و، در نتيجه، برای هر اشاره زيرنويسی را پای شعرش می گذاشت. مثلا، بلافاصله در پی اين بيت که «اعرابيان را در هجوم تازه ی خويش / بر فرش رنگين بهارستان نشاندی»، زيرنويس می زند که: «فرش پر بهائی که هنگام ورود تازيان به ايوان کسری پاره پاره شد و گوهرهائی که در تار و پودش بافته شده بودند به دست سپاهيان فاتح افتاد.»

می بخشيد، از مطلب دور افتادم. می خواستم بگويم که احمد شاملو البته که يکی از شاعران ارجاع دهنده است که اما، بر خلاف نادرپور، وسواسی برای لو دادن ارجاعاتش ندارد و کشف اين ارجاعات را به خود خواننده وا می گذارد. هرچند که ديدم در مجموعه اشعاری که دوست زنده يادمان زال زاده از کارهای او در آلمان منتشر کرد، شايد به اصرار ناشر، شاملو به نوشتن برخی توضيحات درباره برخی از ارجاعات شعرهايش دست زده است. اما در اينجا نيز تفاوتی آشکار وجود دارد. شاملو درباره ارجاعات شعری اش به زندگی و تجربه های خصوصی اش توضيح می دهد و نه ارجاعاتش به منابع فرهنگی ايران و جهان.

و، در فقدان اينگونه توضيحات از جانب شاعر، البته که دست مفسر و شارح بازتر می شود تا شعر را آنگونه که خود می خواهد شرح و تفسير کند. اما، بهر حال، اين شرح و تفصيل هم نمی تواند از حد و حدودی خارج شده و گستره ای را در بر گيرد که در آن شارح هر شلنگ تخته ای را که خواست بياندازد. مثلا در مورد احمد شاملو اين نکته را به کرات شنيده و می دانيم که او با «تورات» و «انجيل» آشنائی داشت، همانگونه با بيهقی و نظاير او. ارجاعات شعری اش هم به داستان ها و حوادث مذهبی نه به قرآن که به تورات و انجيل بوده است. حال آنکه شارح خبرگزاری قرآنی ايران کوشيده است اين حقايق را قلب کرده و ارجاعات شاملو را به قرآن بداند.

اگر بخواهم يک پله بالاتر بروم و از آشنائی های شخصی ام با احمد شاملو، تا روزی که در لندن و پس از انقلاب، نشريه ايرانشهر را رها کرد و به ايران رفت، استفاده کنم بايد بگويم که شاهد بوده ام که شاملو اساساً از زبان عربی بدش می آمد و از «معارف اسلامی» هم کراهت داشت. حتی می دانيم که در آخرين شعرهايش تا آنجا پيش رفته که بگويد: از نام عربی ام بدم می آيد، آن هم نامی که از القاب پيامبر اسلام است.

اما يک نکته ديگر را هم بايد همينجا توضيح دهم. ارجاعات و اشارات شاعرانه به يک منبع يا مرجع هميشه يا لزوماً به معنی تأييد و تحسين آن منبع نيست. همانگونه که اشاره نادرپور به فرش بهارستان از سر علاقه او به حمله اعراب به ايران نمی تواند باشد. در نتيجه، اگرچه می توان سخن نويسنده خبرگزاری قرآنی ايران را از سر بی اطلاعی تلقی کرد و انديشيد که او چون به اشارات شاملو در باب شيطان و رانده شدگی اش رسيده فکر کرده است شاملو مشغول ارجاع به قرآن است اما مشکل ما با اين نويسنده آنجا اغاز می شود که او به نتيجه گيری های شگرفی از اين دست می رسد:  «عرفان در شعر شاملو يك عرفان مبتنی بر سير تاريخی الهيات است و اين عرفان از هر شاخه‌ای در فرهنگ دينی، يك سمبل می‌‌سازد تا تطبيقی ميان آنچه از پيش به دست ما رسيده و آنچه در اين روزگار چون وصله‌ای ناجور بر دلق انديشه‌ها افتاده است، فراهم شود.» اينجاست که آشکارا می توان رد پای توطئه ای فرهنگی را ديد که می خواهد يک «زنديق محبوب مردم» را تبديل به «عارفی ربانی کند». کاری که اسلاميون با فردوسی و حافظ و، حتی مولوی، کرده اند.اين کج فهمی و کج گوئی از جانب نويسنده ی مغرض مزبور تا بدانجا پيش می رود که می نويسد: « شعر شاملو به آيه‌های مذهبی نزديك‌تر می‌شود و بر پرهيز از الفاظ دينی، حتی در زبان مردم كوچه و بازار و مقاومت فكری در مقابل اين خواست تاريخی، سپر می‌گذارد: چنان زيبايم / كه الله‌اكبر / وصفی است ناگزير / كه از من می‌كنی

 حال آنکه اين سخن شاملو بکلی از سخن عرفان زده ی کسی همچون منصور بن حلاج به دور است و حتی اگر در آن اشارت و ارجاعی به او باشد، کار کرد اين ارجاع شکستن استوره ای عرفانی و خاکی کردن سخنی است که ممکن است گشاينده دکان تازه ای از طامات و خرافات باشد. شاملو از انسانی سخن می گويد که محور هستی است و، از اين نظر، چنان زيباست که تو حتی اگر بهنگام ديدارش بی اختيار «الله اکبر» بگوئی، تنها او را وصف کرده ای. ترديدی نيست که در ذهن شاملو سال ها پيش «انسان» به جاب «الله» نشست و تا آخرين نفس او هم در همان جايگاه ماند.

نويسنده ی خبرگزاری قرآنی گوئيا فراموش کرده است که عصر قلم و دوات و ليقه و تک نسخه برداری گذشته است و ديگر نمی توان بی خبر از اهل کار هر خزعبلی را نوشت و منتشر کرد.

 

پويشگران

شکوه ميرزادگی

سايت های ديگر