خانه اسماعيل نوری علا

فارسی   ـ    انگليسی

تماس:

esmail@nooriala.com

Fax: 509-352-9630

 

در قلمروی فرهنگ

جمعه گردی ها

گفتارهای تلويزيونی

مقالات

شعرها

زندگینامه

آلبوم

نوشتن به خط پرسیک

متن هائی به خط پرسیک

 

 

 

 

 

 

 

   جمعه گردی ها

   يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

آرشيو جمعه گردی ها                                                 پيوند به صفحه نظرات

-----------------------------------------------------------------------------------

جمعه 25 فروردين 1385 - برابر با 14 آوريل 2006  ـ دنور، کلرادو، آمريکا

-----------------------------------------------------------------------------------

آيا حافظ تعزير را به تکفير ترجيح می داد؟

 

چهارشنبه ی پيش پستچی دير وقت آمده بود و در ميان پاکت هايش شماره ای هم از نشريه «باران» چاپ سوئد ديده می شد که آن را مسعود مافان نازنين از سوئد برایمان فرستاده بود. شروع کردم به ورق زدن نشريه که پر از مقالات و گفتگوهای گوناگون درباره رابطه احکام اسلامی با حقوق بشر بود. ايرج مصداقی حقوق بشر را «دست آورد بزرگ بشريت» خوانده بود و سعيد محمودی از قانون اساسی جديد افغانستان نوشته بود و مهرانگيز کار مسئله «جنسيت در حقوق کيفری ايران» را بررسی کرده بود و سهراب سرابی هم مقاله ای داشت به نام «حقوق بشر و اسلام ـ نگاهی به نظرات محسن کديور» که در آن سخنانی از کديور را، در گفتگوئی با روزنامه آفتاب، تلخيص کرده بود. هنوز چند ورقی از اين مقاله آخری را نخوانده بودم که تلفن زنگ زد و مرا از غور در باران بيرون کشيد. دوست قديم و نديمم تقی مختار، سردبير نشريه «ايرانيان»، بود که در مورد مقاله ام ـ که قرار بود روز جمعه چاپ شود ـ پرسشی داشت. من در آن مقاله بيتی از حافظ را نقل کرده بودم، به اين ترتيب:

دانـی که چنگ و عود چه تقرير می کنند؟

: «پنهان خوريد باده! که تکفير می کنند.»

مختار می گفت که دوستی حافظ شناس معتقد است که نيم بيت دوم را بايد اينگونه خواند: «پنهان خوريد باده! که تعزير می کنند.»

می پرسيد کدام از اين دو «قرائت» درست است و آنها بايد کدام را بگذارند؟ از لطف و احتياط اش تشکر کردم و گفتم که اتفاقاً من هم وقتی مقاله را می نوشتم همين «واژه» ی «تعزير» را در نظر داشتم که بنياد «قانون مجازات اسلامی» بر آن گذاشته شده، اما وقتی برای اطمينان به دو سه تا ديوان حافظی که در اختيار دارم نگاه کرده ام (مثل حافظ انجوی شيرازی که فرهنگ لغات هم دارد) ديدم که آنها «تکفير» را بکار برده اند، پس من هم از همين اجماع نظر تابعيت می کنم.

گفتگوی تلفنی را که تمام کردم ديگر شب شده بود و خواب در چشمم غوغا آغاز کرده بود. داستان گفتگويم با مختار را برای شکوه ميرزادگی تعريف کردم. او گفت که فکر می کند مسعود فرزاد از «تعزير» استفاده کرده است و حافظ دکتر غنی هم همين را می گويد. رفت و حافظ دکتر غنی را، که از او جدا شدنی نيست، آورد. ديديم که، بله، در حافظ دکتر غنی هم «تعزير» آمده است. اما اين بيت زيرنويسی هم داشت که می گفت: «در نسخه های خ، ق، و شرح سودی بر حافظ و نيز ساير نسخ "تکفير" گفته اند.»

اينجا بود که بحث ميان ما در گرفت. شکوه همچنان به «تعزير» نظر داشت و می گفت که «مجازات گوش دادن به چنگ و عود و باده خوردن در اسلام تعزير است و نه تکفير.» منطقش درست بود و من هم به استفاده از منطق در تصحيح ديوان قدما اعتقاد دارم. اما تير از چله کمان جهيده بود و نشريه زير چاپ رفته بود. برگشتم سراغ نشريه «باران» و مقاله مربوط به حجه الااسلام کديور؛ اما خواب بر سراسر جانم چنگ انداخته بود و خواندن پيش نمی رفت. کی خوابم برد؟ نفهميدم.

خواب ديدم که به عصر حافظ برگشته ام و امير مبارزالدين مظفری حاکم شيراز است، همانی که پسرش، شاه شجاع، او را «محتسب» ناميده بود و می گويند استفاده حافظ از واژه «محتسب» هم کنايه به هم او ست. شحنه ها و داروغه های اميرمبارزالدين در ميخانه ها را بسته بودند و ناموس و رونق عشاق را برده بودند و گفتن رمز عشق را ممنوع کرده بودند و در کوچه ها می گشتند و دهان ها را می بوئيدند و گوش به ديوار خانه ها می گذاشتند تا بدانند که آيا کسی به تقرير چنگ و عود گوش فرا داده است يا نه؛ و آستين های مرقع ها را بازديد می کردند که مبادا کسی پياله عرق خوری اش را در آن پنهان کرده باشد. از رهگذری سراغ خانه حافظ را گرفتم. نگاه عاقل اندر سفيهی به من کرد و ترسيده راه خود را گرفت و رفت.

سرگردان مانده بودم که شحنه ای با عبوس ريش و هيبت اخم از راه رسيد و چون حيرانی ام را ديد کنجکاوانه جلو آمد و گفت: «مشکلی پيش آمده، برادر؟» بی اختيار دستم رفت طرف جيبم و يک ده دلاری کف دستش گذاشتم و پرسشم را تکرار کردم؛ لبخندی زد و خانه ای را نشانم داد و رفت.

رفتم و در زدم. مدتی کشيد که در باز شد و احمد شاملو را ديدم که عبائی به دوش و شبکلاهی بر سر داشت و ريشی سپيد را بر صورتش رويانده بود. با اين همه چشمش برق همان روزهای جمعه ای را داشت که هنوز پايش را نبريده بودند می شد با هم قدم زنان تا گلاب دره و خانه ناصر شاهين پر برويم.

انگار منتظرم باشد، دو سوی کوچه را نگاهی احتياط آميز کرد و گفت: «بيا تو.» در را پشت سرمان بست و مرا به اطاقی، در آن سوی حياط خانه و دور از کوچه، راهنمائی کرد.

وارد اطاق که شدم ديدم مرحوم تجويدی دارد ويلون می زند و مرحوم تهرانی، با همان عينک سياهش، نرم نرمک بر تنبک می زند و زنده ياد بنان هم دارد آواز می خواند. با ورود ما خواستند کارشان را قطع کنند که شاملو اشاره کرد تا راحت و مشغول باشند. آنها هم ادامه دادند. بنان داشت می خواند:

دانـی که چنگ و عود چه تقرير می کنند؟

: «پنهان خوريد باده! که تکفير می کنند.»

شاملو، با لهجه غليظ شيرازی ای که از بچه ی تبريز و مشهد بعيد می نمود، گفت: «می بينی؟ من گفته ام تعزير، اين آقا می گويد تکفير. جلوی روی آدم که شعر او را عوض کنند ببينيد قرار است بعداً چه بلائی به سرش بياورند. آن هم در اين روزگاری که مرکب و ليقه و دوات و قلم همه در انحصار سپاه محتسبان است و اختيار هم در دست هرآنکسی است که با اين از ما بهتران ارتباط داشته باشد.»

تجويدی ويلنش را زمين گذاشت و گفت: «بابا بگذار بگويد تکفير و از تعزير دم نزند. همين تعزير آخر عمر مرا سياه کرد. تا اينجا نيامده بودم باورم نمی شد که از شر تعزير خلاص شده ام. اما شب اول قبر ديدم که نکير و منکر از من فقط اسم پيغمبر و دوازده امام را پرسيدند و کاری به کار ديگر عقايد و رفتارهايم نداشتند. فکر می کنم اگر مأمورين جمهوری اسلامی آن دو تا فرشته را هم گير بياورند آنها را، به جرم قصور در انجام وظيفه، به قول آقای شاملو، به تيرک شلاق می بندند و تعزيرشان می کنند. 27 سال پدرم در آمد از ترس اينکه سراغم بيايند و به جرم نوازختن اين لامذهب دستم را قطع کنند و گوشم را بکندند. اين اواخر مجبور شده بودم خودم را به بيهوشی بزنم تا سراغم نيايند. شکر خدا که وقتی از پست نگهبانی نکير و منکر گذشتم بمن گفتند محل اقامتم را در شيراز عصر حافظ تعيين کرده اند. فکر می کنم يکی از طبقات ملايم تر جهنم باشد. حالا خوشحالم که اين آقايان هم اينجا هستند و در جمع کافران با هم پنهانی حال می کنيم.»

شاملو موافق بنظر نمی رسيد و، برای اينکه ثابت کند تعزير از تکفير بهتر است، رفته بود و شماره ای از روزنامه آفتاب چاپ تهران را آورده بود و دنبال مقاله ای می گشت. می گفت: من اين شماره را درست قبل از مرگم خواندم. مصاحبه ای است با حجه الاسلام کديور که در آن از چگونگی های «اسلام سنتی» می گويد و توضيح می دهد که، از آن ديدگاه، انسان ها به سه، بلکه چهار، درجه تقسيم می شوند. انسان های درجه يک مسلمانان فرقه «ناجيه» اند که از تمامی حقوق و امتيازهای شرعی برخوردارند؛ انسان های درجه دو مسلمانان ديگر مذاهب اسلامی هستند که حق حيات و ماندن در مذهب خود را دارند اما مجاز نيستند به تبليغ مذهب خود در ميان مسلمانان درجه يک اقدام کنند. اهل کتاب (يعنی مسيحيان، يهوديان و زرتشتيان)، در صورتی که شرایط «ذمه» را بپذيرند، و همچنين کافرانی که با دول اسلامی «معاهده» امضاکرده باشند، انسان های درجه سه ای هستند که می توانند زير سايه اسلام ادامه حيات دهند اما حق ايجاد نيايشگاه و تبليغ دين خود را ندارند و حق ندارند منکرات اسلامی را که در دين آنها مباح است بطور علنی انجام دهند. اما کافرانی که «معاهد» نباشند انسان هائی درجه چهار هستند و فاقد هرگونه حق و حرمتی هستند و خون و جان و مال و ناموسشان فاقد احترام و، باصطلاح، «هدر» است. باز بفرمائيد تکفير بهتر است!

بنان گفت: من اتفاقاً فکر می کنم از همه راحت تر همين دسته سوم، يعنی "کافران معاهد" باشند که نه مسلمانند، نه مسيحی، نه يهودی و نه زرتشتی، اما با دولت اسلامی معاهده امضاء کرده اند و خلاص. من اگر اين را می دانستم تا زنده بودم می رفتم آن ورقه تعهد را امضاء می کردم و به سلک شريف کافران معاهد در می آمدم و خيالم راحت بود که کسی ديگر به خلوت من کار ندارد.

تهرانی، که تا آن زمان ساکت بود و با انگشت های استخوانی اش سازش را نوازش می کرد، خنده ای کرد و گفت: «آقا خيلی خوش خيال تشريف دارند. مگر نشنيده ايد که کار به اين راحتی هم نيست. من هم آن مصاحبه با آقای کديور را خوانده ام. ايشان توضيح می دهند که مسلمان آزاد نيست دين خود را تغيير دهد وگرنه به شدت مجازات می شود ـ مجازاتی که کمترين اش اعدام است! حتی نوجوانی که والدينش، يا يکی از آنها، مسلمان بوده، پس از بلوغ آزاد نيست دينی جز اسلام اختيار کند و گرنه احکام ارتداد درباره او هم جاری می شود. آدم فقط بايد شانس بياورد و در خانواده کافر به دنيا بيايد وگرنه تکليف زاده شدن در خانواده ی مسلمان با کرام الکاتبين است. همين چند روز پيش از يکی از اين تلويزيون های لوس آنجلسی شنيدم که يک افغانستانی که در مغرب زمين زندگی می کرده و در آنجا مسيحی شده چندی پيش به کشورش برگشته و علماء اسلام او را گرفته و به جرم تغيير دين حکم اعدامش را صادر کرده اند.

شاملو گفت: مشکل آن بابا که حل شد. گفتند ديوانه است و خلاص! وگرنه آدم عاقل که اسلام عزيز را ول نمی کند بپوندد به دين کسانی که، بقول اخوان ثالث، «ندانستند / پدرشان کيست / و يا سود و ثمرشان چيست»...

تهرانی گفت: ولی اين را هم شنيده ايد که هفته پيش، در نماز جمعه تهران، آقايان حکم اعدام اين بابا را تنفيذ کرده اند و تازه از همه خواسته اند اگر کسی را در در و همسايگی خود می شناسند که دين اش را عوض کرده او را معرفی کنند تا حکم مربوطه در حقش اجرا شود. آقا، اين جاده يک طرفه است؛ نمی شود تويش دور زد.

تجويدی گفت: البته حد نفاذ اين احکام مختص مسلمانان هم نيست. لابد اين را هم شنيده ايد که از نظر اسلام حتی اهل ذمه هم مجاز نيستند دين خود را، به غير از به سوی اسلام، تغيير دهند وگرنه کشته می شوند...
       شاملو گفت: بله. اين را هم آقای کديور گفته اند. ملاحظه می فرمائيد که من حق دارم بر واژه «تعزير» پافشاری کنم؟ فکر کنيد الان بريرند توی اين خانه و ما را با چنگ و عود و دنبک و ويلن آقايان و اين بطری زهرماری ببرند خدمت محتسب. آيا ما نبايد دعا کنيم که اين آقايان نسخه های خ، ق، و شرح سودی را نخوانده باشند و حکم ما را بجای تعزير به تکفير تبديل نکنند؟ ما بايد مرتباً گوشزد کنيم که آقايان ما کشتنی نيستيم و بايد تعزير شويم.

بنان، بی حوصله و ترسيده و کنجکاو، گفت: اين آقای کديور نمی گويد نوع تعزير مربوط به گوش دادن به تقرير چنگ و عود و خوردن پنهانی باده چيست؟

شاملو گفت: متأسفانه ايشان، در آن مقاله، به اين مطلب نپرداخته اند و بيشتر فکرشان اين بوده که در مقابل «اسلام سنتی» يک «اسلام روشنفکرانه» را جاسازی کنند. من هم آن چند تا توضيح المسائلی را که در کرج داشتم در آن دنيا جا گذاشته ام. اما اخيراً مقاله ای ديدم از خانم مهرانگيز کار، به نام «جنسيت در حقوق کيفری ايران»، که به قانون مجازات اسلامی اشاره هائی داشت و برخی از انواع تعزير را شرح داده بود. مثلاً گفته بود که به موجب نخستين قانون مجازات اسلامی زنان بی حجاب و بدحجاب را بايد شلاق بزنند که تعدادش حداکثر 74 ضربه است. يا مجازات زنا 100 ضربه شلاق است. اما اگر زنی در نکاح مردی باشد و با مرد ديگری هم بستر شود محکوم به سنگسار است. ايشان ماده 630 اين قانون را نقل می کند که می گويد: «هرگاه مردی همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبی مشاهده کند می تواند در همان حال آنان را به قتل برساند.» اما طبق ماده 637 «هرگاه زن و مردی که بين آنها علقه زوجيت نباشد مرتکب اعمال نامشروع غير از زنا شوند به شلاق تا 99 ضربه محکوم خواهند شد.» مجازات دزدی را هم می دانيم که قطع دست است از مچ. معنای اين حرف آن است که اگر پرونده ها رو شود...

حرفش تمام نشده بود که يکباره زنده ياد استاد تهرانی سازش را کنار گذاشت و، در حاليکه مثل بيد می لرزيد، گفت: بس کن آقا. فکر کرديم بميريم راحت می شويم. تو که پدر ما را در آوردی...

و لگدی محکم زد به شکم تنبک معصومش که مثل توپ ترکيد و مثل رعد صدا کرد.

صدای ترکيدن چيزی در دوردست از خواب بيدارم کرد. عرقی سرد بر پيشانی ام نشسته و سرم بروی نشريه باران چاپ سوئد خم بود. از گوشه چشم ديدم که روی جلدش نوشته است: «شماره 10 ـ زمستان 1384 ـ ويژه ی حقوق بشر.»

 

نظرات شما درباره اين مطلب                                                    پيوند به صفحه نظرات

  لطفاً نام مقاله را ذکر کنيد (ممنون)

  لطفاً اسم خود، يا هر اسمی که می خواهيد، را بنويسيد

اگر مايليد، ای ميل خود را بنويسيد

نظر خود را در اينجا تايپ کنيد:

 

پويشگران

سايت های ديگر