خانه اسماعيل نوری علا تماس: Fax: 509-352-9630
|
يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا ----------------------------------------------------------------------------------- جمعه 5 خرداد 1385 - برابر با 26 ماه مه 2006 ـ دنور، کلرادو، آمريکا -----------------------------------------------------------------------------------
مأموريت ناممکن در واشنگتن!
ده ماه پيش که دکتر حسين لاجوردی برای اولين بار از لوس آنجلس تلفن کرد تا هم با هم آشنا شويم و هم مرا برای شرکت در کنفرانس هر از چندگاهی ِ «انجمن پژوهشگران ايران» دعوت کند، چندان با او و سازمانش آشنا نبودم. در عين حال مدت ها هم هست که در پذيرش دعوت ها اين نصيحت حافظ را آويزه گوش کرده ام که: «خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود / به هر درش که بخوانند، "بی خبر" نرود؛» که منظور حافظ از «بی خبری» همانا بی اطلاعی از چند و چون «فراخوان» و «فراخواننده» است، البته. البته با دکتر لاجوردی و کنفرانس هايش دورادور آشنا بوده ام و پای چند مصاحبه ای هم از او ـ در برنامه دوست گرامی ام، فرامرز فروزنده در تلويزيون آپادانای سانفرانسيسکو، نشسته ام و حرف هايش را معقول و مواضعش را اغلب قابل قبول يافته ام، اما اين معامله ای يک سويه بوده است تا آن روز که گوشی را برداشته و شماره مرا گرفته بود. آن روز او توضيح داد که علاقمندی سياسی مزاج است ناوابسته به هطچ حزب و دسته و گروهی و می خواهد کنفرانس امسالش را ـ که در واشنگتنف پايتخت آمريکا، برگزار می شود، به چند و چون رسانه های خارج کشور و ارزيابی تأثير کار آنها بر تحولات داخل کشور اختصاص دهد و چون ما (من و شکوه ميرزادگی)، در سه چهار سال اخير، برنامه های سه گانهء «کارگاه انديشه» و «برميز تشريح» و «پاسارگاد» را در تلويزيون ها داشته ايم شايسته است که در اين کنفرانس شرکت کرده و حاصل تجربه های خود را با ديگران در ميان بگذاريم. من و شکوه هم تأملی و مشورتیکرديم و، عاقبت، تصميم گرفتيم که با خرج جيب نحيف به اين دعوت دوستانه لبيک بگوئيم و در دوران اقامت در واشنگتن هم سر تقی مختار و شهره عاصمی خراب شويم که هم يار و غار قديم و نديم ما هستند و هم مطالب هفتگی ما در نشريه شان چاپ می شود. زنگی زديم و مژدهء مزاحمت مان را ابلاغ کرديم که الحق به گرمی پذيرفته شد. البته در آن روز که دعوت دکتر لاجوردی انجام می گرفت هنوز از خيلی چيزها خبری نبود. اما، در آستانه آمدن به واشنگتن، يکی از «دوست ـ خوانندگان ِ» ناديده اين يادداشت ها، که هر هفته با علاقه مطالب مرا می خواند و بی دريغ مرا در جريان نظراتش می گذارد و گويا عزم خود را جزم کرده که مواظب باشد من گامی به خطا بر ندارم (که خدا پدرش را بيامرزد بخاطر اين همه دوستی و پی گيری)، ای ميلی فرستاد که «فلانی، شنيده ام که عازم واشنگتنی؛ برای شرکت در گردهمآئی اهل رسانه های همگانی خارج کشور که قرار است 50 ميليون دلار آمريکا را بين خود تقسيم کنند!» حقا که اين بار اين دوست ناديده غافلگيرم کرده بود. ديدم که در آن ده ماه پيش هنوز هيچ يک از آنچه که او مورد اشاره دارد اتفاق نيافتاده بود و، اما، در همين ده ماهه خاتمی رفته است و احمدی نژاد آمده، گفتگوی تمدن ها ماليده است و انرژی هسته ای به جايش نشسته، آمريکا شمشير از رو بسته است و همه گزينه هايش را بروی ميز نهاده، و کنگره هم 75 ميليون دلار را به تقويت رسانه های فارسی زبان اختصاص داده است و، در پی آن، گويا خيلی از ايرانی های «رسانه دار» با وزارت خارجه آمريکا تماس گرفته و طرح و برنامه داده اند که می توانند با اين پول ها چنين و چنان کنند. و حالا کنفرانس کذائی حسين لاجوردی در همان واشنگتنی دارد انجام می شود که عده ای از آن بوی پول شنيده اند. اين دوست ناديده اشاره ديگری هم داشت مبنی بر اينکه در سايت انجمن پژوهشگران اسم هر که را که در «عالم رسانه» نامی دارد بعنوان سخنران نوشته اند و، از جمله، خبر داده اند که يکی از اعضاء عاليرتبه وزارت خارجه آمريکا هم به کنفرانس می آيد؛ لابد برای ترتيب و تمشيت دلارهای رسانه ای. ياد يکی از قصه های نويسنده خوب و يادگار نوجوانی ام، ناصر شاهين پر، افتادم درباره کسی که خيلی علاقه داشت به وسيله انگليسی ها خريداری شود و هر روز هم دور «سفارت» چرخ می زد که شايد به درون حرم بخوانندش. حالا اين دوست ناديده مدعی شده بود که حضرات به دست خود درهای حرم را گشوده اند که «درآ، درآ، عراقی، که تو هم از آن مائی!» اما کنفرانس که تشکيل شد دلم براستی برای حسين لاجوردی و همسر کوشايش، رويا کاشفی، سوخت که تا آخرين لحظات تلاش کرده بودند تا 2500 دلار ناقابلی را که دانشگاه محل کنفرانس، به صورتی بی پيسينه و کاملا ناغافل از آنها خواسته بود، فراهم کنند و سخنرانان کنفرانس را که (هريک در خانه دوستی ـ به جای هتل مثلاً ـ جا داده شده بودند) با وسيله اين و آن به محل کنفرانس بياورند و به زحمت سماور و چای و قهوه به راه بياندازند و حالا ـ پس از دو سه شب بی خوابی ـ آبی بصورت زده و پشت ميکروفن قرار گرفته بودند تا کنفرانس شان را افتتاح کنند. و همان جا از خود پرسيدم که آخر اين بيماری چيست که هر از گاه به جان يکی از ما می افتد تا خواب و خور آرام خويش را به هم بريزيم و، به سودای چيزی ناملموس، به آب و آتش بزنيم و عده ای را از اين سوی و آن سوی جهان پا به راه کنيم تا دور هم بنشينند و از تجربه و کار خويش بگويند و بکوشند تا برای مسئله ای که صورتش هنوز معلوم نيست راه حلی پيدا کنند. ما قرار گذاشته بوديم تا بر نقش رسانه های همگانی خارج کشور بر تحولات سياسی و اجتماعی و فرهنگی داخل کشور تأمل کنيم. اما اين تنها يک دستور جلسه بود و نه صورت مسئله ـ تو گوئی که تازه می خواستيم در جريان خود کنفرانس به کشف صورت مسئله ای که معلوم نبود چگونه فرمول بندی می شود برسيم تا شايد ـ اگر بخت سعيد مدد کند ـ لحظاتی هم به امکانات حل آن بيانديشيم. اما، البته، ترکيب شرکت کنندگان در کنفرانس خود از اين حکايت می کرد که اميدی نمی بايست به کشف صورت مسئله داشت. اغلب سخنرانان يا از دست اندر کاران سابق رسانه ها در ايران بودند که در خارج از کشور فعاليت چندانی نداشتند، و يا فعاليتشان در خارج از کشور در رسانه هائی بود که رو به جانب ايران نداشتند و، در نتيجه، نمی شد ميزان تأثير کار آنها را بر تحولات داخل کشور ارزيابی کرد. مگر نه اينکه عليرغم خواست حکومت اسلامی و انتظار ما، يکباره جهشی تکنولوژیک توانسته بود ديوار اطلاعاتی کشيده شده بر گرداگرد ايران را فرو ريزد و مای برنامه ساز را ـ بصورتی غافلگير کننده ـ روبروی مخاطب داخل کشور را بنشاند؟ اما به اطرافت که می نگريستی می ديدی که در کنفرانس از چهره های درگير اين مواجهه چندان خبری نبيست. مديران و برنامه سازان تلويزيون های ماهواره ای که در اين ميدان بيشترين نقش را داشتند در کنفرانس شرکت نکرده بودند؛ حتی شهرام همايون و عليرضا نوری زاده و ستار دلدار ـ که اسمشان در فهرست سخنرانان کنفرانس بود و تا «آخرین لحظه» هم گفته بودند خواهند آمد ـ از آمدن خودداری کرده بود. تنها از ميان همه آنها که می توانستند از تجربه های خود بگويند ضياء آتابای آمده بود که، گوئی با استفاده از وقت بدست آمده در پی تعطيل اجباری تلويزيونش، آمده بود تا در سومين روز آخرين سخنران کنفرانس باشد و سفره دلش را برايمان بگشايد. تکليف تلويزيون های شعبه تهران و دوبی يا «تلويزيون های ساز زن ـ ضربی» ـ که مأمورند با کمک مالی حکومت اسلامی منهيات شلاق دار و سکنجه پذير همان حکومت را از خارج به پيکر مردم بی رمق ايران تزريق کنند، که از اول روشن بود. آخر چطور می شود که مثلا از دکتر مورتون مظاهری ـ با مطبی که برای جراحی دماغ و غبغب خانم های رجال اسلامی در تهران زده و در تلويزيون لوس آنجلسی اش هم اعلام می کند که اين رسانه با مجوز وزارت ارشاد ايران کار می کند ـ انتظار داشت که در کنفرانس حسين لاجوردی نامی ظاهر شود که در وسط هر جمله اش طعن و خشمی نسبت به سران جمهوری اسلامی سر بر می کشد؟ از ميان بقيه سخنرانان برخی حتی امکان خرید بلیتی و مقيم شدن در هتلی را نيافته بودند و «اهل کرم» هم از «اسپانسر شدن» سفر آنان تن زده بودند. چند نفری از سیاسیون هم نيامده بودند، لابد به خاطر بصيرتی که در اين امور دارند و از هراس اينکه مصداق اعلای داستان «گرگ دهن آلوده ی يوسف ندريده» بشوند. پس مانده بود دکتر طهماسبی که هزار سال است در واشنگتن نشريه «علم و جامعه» را با تيراژ اندک منتشر می کند و دکتر محمود عنايت که «نگين» اش حتی در همان لوس آنجلس هم با بدبختی پخش می شود و دکتر محمد عاصمی که سه هزار سال است در برلين کاوه را منتشر می کند و باد هم نسخه از آن را مثلاً به دنور ما نمی اندازد و دکتر سيروس آموزگار که، پس از در آوردن کسوت وزارت اطلاعات کابينه دکتر بختيار، در پاريس به اعتکاف مشغول است و من و شکوه که در رسانه های ماهواره بیشتر ميهمانيم تا تعزيه گردان، و تقی مختار که همين ايرانيان اش تازه توانسته آنگونه گل کند که بوی و برش را به ايالت های شرقی آمريکا برساند و می رود تا شاخه هايش در ايالت های غربی آمريکا هم جوانه زند و تا رسيدن به ايران و تأثيرگزاری بر تحئلات آن دو سه تا اوقيانوس را بر سر راه دارد، و نيز طاهر صديق که راديو خود را به سوی ايرانيان سوئد کوک کرده است و عتاب و خطابی با داخل کشور ندارد. البته بيشتر حضار مجلس را بر و بچه های راديو فردا و صدای آمريکا و خبرگزاری های غیر ایرانی پر کرده بودند، آمده به شکار خبری و نظری، و هر گوشه را که نگاهی می کردی ميکروفونی در جلوی دهانی گرفته شده بود تا مصاحبه ای تمشيت داده شود. در بين سخرانان آقای ديويد جکسون هم حضور داشت که مدير کل راديو صدای آمريکا ست و نمی دانم آن همه آدم را از کجا با خود آورد بود ـ اغلب جوان و گردن کلفت تو گوئی همه «بادی گارد» های دکتر جکسون باشند که برای انجام وظيفه آمده اند و نه شنيدن گزارش و تحليل. گردبادی بود که با او آمد و با او هم رفت. دکتر ابراهيم پروا هم جزو سخنرانان بود که در صدای آمريکا برنامه ای و بر و بيائی دارد، و احمد بهارلو هم ـ که ده سال است برنامه پر بيننده «ميز گردی با شما» را از سيمای آمريکا بسوی ايران می فرستد و اينک شايد جوان اول اين کار باشد در بطن تماشاگران داخل کشور. روز آخر هم قرار بود دکتر «ويليام رويس» تاريخچه ماهواره های مخابراتی راديو و تلويزيون امريکا را از 25 سال پيش تا کنون بگويد که پيدايش نشد. در اين مورد پرسش من، که مطرح هم کردم و پاسخی نگرفتم، آن بود که اصلاً چرا کنفرانس بايد به صدا و سيمای فارسی زبان آمريکا هم توجه می کرد؟ آيا صدای آمريکا هم «رسانه خارج از کشور» محسوب می شد؟ آيا می شود نقش رسانه های ايرانی خارج کشور را با نقش رسانه هاب آمريکا ـ يا انگليسی و فرانسوی و آلمانی و ژاپنی ــ يکجا مورد ارزيابی قرار داد؟ آيا مگر وجوه اشتراک اين دو گروه رسانه جز اينکه هر دو به زبان فارسی اند و هر دو به سوی ايران سفر می کنند چيز ديگری هم هست؟ جواب اينگونه پرسش ها را البته بايد دکتر لاجوردی بيچاره بدهد ـ آن هم وقتی خستگی اين بار گران را از تن به در کرده و نفسی براحتی کشيده باشد اما شايد پيش از اينکه سوزنی ديگر بر دارد تا برای کنفرانس بعدی به سرانگشت تدبير خويش بزند. دکتر سيروس آموزگار در سخنرانی خود لطيفه ای را گفت که در مورد هشتاد درصد سخنرانی ها مصداق داشت، در مورد محصل درس تاريخی که زندگی نادرشاه را بخاطر سپرده بود و وقتی ممتحن از او زندگی کورش را مطالبه کرد او گفته بود که «البته کورش شاه بزرگی بوده است اما نه به عظمت نادرشاه»، و شروع کرده بود به بيان زندگی نادر شاه. ته دلم گفتم نکند آموزگار دارد به دکتر محمد عاصمی، نويسنده قديمی و شوخ طبع ما، طعنه می زند که کنفرانس را با سخنرانی خود گشود و، با آن صدای رسا و نثر معلق ميان شيوه ی سعدی و سبک عبيد زاکانی، تو گوئی روح حاجی بابای اصفهانی در جلدش فرو رفته باشد، درباره تنها چيزی که نگفت رسانه های خارج کشور و نقش آنها در تجولات داخل کشور بود و درباره تنها چيزی که گفت «خلقيات ما ايرانيان» بود که اهل افراط و تعارف و مجامله ايم و جمع اضداد. اما کنفرانس که شروع شد ديدم که بحث سخنران در پی سخنران به آنجا می کشد که رسانه های خارج کشور تأثيری بر تحولات داخل کشور نداشته اند چرا که ما همه جمع اضداديم و در دروغ گفتن و پنهانکاری و غلو دستی گشاده داريم و نمی توانيم اعتماد مخاطبمان را جلب کنيم و کوتاه نگر و غافل از آينده ی بلند مدت ايم و تمرين تساهل و دموکراسی نداريم و کلاً مسئله ما ماهيتی فرهنگی و اخلاقی دارد و فی الجمله بر می گردد به «خلقيات ما ايرانيان». اينگونه بود که در پايان روز سوم و در جريان برچيدن کنفرانس اين اشراف به من دست داد که ما، طی سه روز فشرده آنچه هائی را در آينه جسته ايم که عاصمی در «خشت خام» ديده بوده است. دمش گرم و سرش سبز بماناد. لابد اينکه به آن 75 ميليون دلار هم هيچ اشاره ای تکرد به اين خاطر بود که نخواست بعنوان مسافری از آلمان ميزبانان آمريکائی اش را بيش از اين شرمنده کند. در پايان اين نکته را، هم به خواننده ی ناديده ی مراقبم و هم به مديران و برنامه سازان تلويزيون های ماهواره ای، که هريک به دليلی در کنفرانس شرکت نکردند، گفته باشم که شما، با امتناع حماسی خود از شرکت در کنفرانس دکتر حسين لاجوردی، هم توطئه دشمن غداری را ـ که با «بادی گارد» ها و چمدان های پر از پولش برای خريد آمده بود ـ خنثی کرديد و هم آب باريکهء آبروی چهار تا و نصفی آدم را، که از مال دنيا جز همين چند قطره آبرو چيزی (لابد برای آخرت خود) ذخيره نکرده اند، از خشکيده شدن نجات داديد.
پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب
|
|