خانه اسماعيل نوری علا تماس: Fax: 509-352-9630
|
يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا ----------------------------------------------------------------------------------- جمعه 5 آبان 1385 - برابر با 27 ماه اکتبر 2006 ـ دنور، کلرادو، آمريکا ----------------------------------------------------------------------------------- سرزمين هزار خرافه و يک خرد
اين روزها، در پی يک سال حکومت ِ مدرسهء حقانی در قامت رياست ِ آقای احمدی نژاد، بازار اتهام زنی در زمينهء «اشاعهء خرافات» بسيار گرم شده است. از اين سو اصلاح طلبان ـ چه مکلا و چه معمم ـ با لبخندهای عاقل اندر سفيه خود به هيئت دولت و رئيس آن می نگرند و سر می جنبانند که اين خانم ها و آقايان همه عقب افتاده و خرافات زده اند. چاه جمکران در نظر ملی ـ مذهبی ها نماد گسترش خرافات است. و از آن سو خبر پشت خبر می رسد که دولت بودجهء کشيدن جادهء شش خطه از چاه جمکران به محل اقامت «مقام معظم رهبری» را تصويب کرده است، يا احمدی نژاد سر راه خود برای مذاکره با آيت الله نوری همدانی زيارتی هم در جمکران داشته اما انتشار خبر آن را ممنوع کرده است. کاريکاتورهای احمدی نژاد با هالهء نورش در سازمان ملل اينجا و آنجا به چشم می خورد. از آن سو، قوهء قضائيه آقای ابطحی بزرگ را به جرم ادعای تماس با امام زمان و «اشاعهء خرافات» دستگير کرده است. سايت باز تاب می نويسد: «با بيتوجهي مسئولان فرهنگي به اقدامات محافل مروج خرافات، فعاليتهاي اين محافل، گسترش يافته و به تدريج رسمي ميشود... برخي از افراد سودجو با سوءاستفاده از شرايط به وجود آمده، كسب و كار جديدي براي خود دست و پا كردهاند و به تازگي براي گسترش ابعاد فعاليت خود، به چاپ آگهيهاي گوناگون دست زده و با توزيع آن در خانههاي مردم، آنان را به بهرهبرداري از خدمات ارزشمند! خود فرا ميخوانند. از جمله اين خدمات، گشايش رزق و روزي، گشايش بخت دختران، فالنامه، سركتاب و ستاره بيني است! عوامل اينگونه مؤسسات، با سوءاستفاده از برخي اعتقادات مردم، ضمن ترويج خرافات، مبالغ قابل توجهي نيز به خود اختصاص داده اند...» براستی «خرافه» چيست و از کجا می آيد و چگونه است که اتهام گسترش خرافات نه از جانب بی دينان به دينداران که از جانب خود گروه ها و شخصيت های مذهبی به يکديگر وارد می شود؟ بگذاريد اين هفته کمی در مورد مفهوم «خرافه» تأمل کنيم. کتاب لغت را که باز کنيم می بينيم که در برابر واژهء «خرافه» (يا «خرافت») نوشته اند: «سخن بيهوده، حديث باطل، افسانه، اسطوره». آشکارا، معنای ِ کلی ِ اين برابر نهاده ها آن است که هر سخن ِ غير قابل اثبات، هر حرف بی پايه و اساس، هر گفتهء غير قابل تحقيق را می توان «خرافه» دانست. بنا بر اين، منظور سايت بازتاب از سهل انگاری مقامات در جلوگيری از اشاعهء خرافات بدين معنی است که اقدام موسسات «برای گشايش رزق و روزي کسان، گشايش بخت دختران، فالنامه گرفتن، سركتاب باز کردن و ستاره بيني»، همه، اموری بيهوده و باطل و افسانه ای و جعلی اند. بازتاب اما به ما نمی گويد که اگر اين ها خرافه اند چرا اعتقاد به معراج و شق القمر و طيران الارض پيامبر خرافه نيست. می دانيم که در غرب، از ديرباز، و از ديد معناشناسی، واژگان زبان را به خوشه ها يا مجموعه های مختلفی تقسيم می کنند که هريک می توانند ما را در درک ابعاد چند لايهء مفهومی يک واژه کمک کنند. مثلاً، وقتی در «گنجينه های واژگانی» ِ زبان های فرنگی به جستجوی يک واژه می پردازيم، آنچه به دست می آوريم فهرستی از خوشه های واژگانی است که به ما نشان می دهد واژهء مورد نظر ما به چند خوشه مفهومی وابسته است. اگر در اين گنجينه ها به جستجوی واژهء «خرافه» برآئيم می بينيم که اين مفهوم به سه خوشهء واژگانی ِ «جعل»، «نادانی» و «ساده لوحی» وابسته است. يعنی مفهوم «خرافه» در داخل مثلثی قرار دارد که سه ضله آن را سه خوشهء مفهومی تشکيل می دهند. ضلع نخست به توليد کنندهء خرافه ای مربوط می شود که خود می داند سخنی که می پراکند باطل و جعلی و بيهوده است و چنين می کند، که در اين صورت او آدمی شياد است و حقه باز و پشت هم انداز و دروغزن و مردم فريب. ضلع دوم مثلث هم از آن سازنده و مبلغی است که خود به آنچه تبليغ می کند باور دارد که در اين صورت کار او را می توان ناشی از جهل دانست و نادانی، ترک استدلال، خردگريزی، بی خبری، بی اطلاعی، ابهام زدگی، آموزش نيافتگی، به مکتب نرفتگی، خامی، تاريک انديشی، بی سوادی، کم عقلی، کم دانشی، و کج فهمی. (در اينجا وارد بحث روانشناسيک ِ بيماری هائی همچون «اسکيزوفرنی»، روان پريشی، و چند شخصيتی شدگی نمی شوم و حوزهء کار را به همين نظر معناشناسی در گنجينه های واژگانی محدود می کنم). و در ضلع سوم مثلث ِ «خرافه گستری» هم کسی ايستاده است که خرافه ای را که می شنود و می خواند باور می کند. در مورد چنين کسی، علاوه بر صفات ذکر شدهء بالا می توان مفاهيمی همچون سادگی، ساده لوحی، زودباوری، کورکورانه باوری، بی چون و چرا پذيری، تلقين پذيری، خودفريبی، آرزوپنداری، و کژ داوری کردن را نيز افزود. بدينسان خرافه پروری و خرافه گستری در حوزه ای اتفاق می افتد که يک سرش در سرزمين دروغزنی و شيادی قرار دارد و سر ديگرش در کشور نادانی و جهل و ساده لوحی. در آن سر که تزوير و ريا خانه دارد خود بخود انکار عمدی عقل و تحقير خرد نيز جای گرفته است، و در آن سر که جهل و ساده لوحی حاکم است، کسی هنوز به ضرورت حاکميت خرد در استنتاج ها و قضاوت ها پی نبرده و راه استفاده از آن را نياموخته است. راستی اينکه جهان خرافه، جهان تاريک خردگريزی و گوسفند بودگی و چرا کردن در سرزمين بی چرائی هاست. در طول تاريخ همواره خرافه هنگامی شکل گرفته است که برای آدمی پرسشی پيش آمده و او، به لحاظ بی اطلاعی و مجهز نبودن به روش های راه بردن عقل، برای پرسش مزبور پاسخی بی اساس يافته است. البته اين امر در حوزهء تاريخ علم هم، که ظاهراً حوزهء فرمانروائی عقل و خرد است، وجود داشته و حتماً در آينده هم وجود خواهد داشت. مثلاً اکنون ثابت شده است که مسطح بودن زمين خرافه ای بيش نيست. يا گرفتگی ماه ربطی با پيدايش برخی از امراض ندارد. اما مهم آن است که در حوزهء علم واقعی (و نه آنکه در حوزه های «علميه» به «علما» ی آينده می آموزند!) کوششی عمدی برای يافتن پاسخ های نادرست به کنجکاوی ها صورت نمی گيرد و همهء تلاش های ممکن برای جلوگيری از آسان گيری و باطل گرائی به عمل می آيد. به همين دليل تاريخ بلند بشر تاريخ خروج تدريجی و دردناک او از سياهی ِ خرافات نيز هست. در برابر آنچه پيرامون «علم» گفتم، بايد دانست که برخی از نهادهای اجتماعی، بنا بر زمينه های پيدائی خود، اساساً کارکردی در جهت توليد خرافه دارند چرا که پايهء ساختمان شان بر «سخن بيهوده، حديث باطل، و افسانه و اسطوره» هائی نهاده شده که با هيچ آزمايشی قابل اثبات و تجربه نيستند. مثلاً اعتقاد به اينکه انسان دارای روحی است که پس از مرگ تن او باقی می ماند و از جهان مادی به جهانی ماوراء آن منتقل می شود، از آنجا که قابل اثبات و تحقيق و تجربه نيست، می تواند به صورت نهادی آفرينشگر خرافه درآيد. شما همين که به وجود عالمی در ورای عالم قابل حس و تجربهء مادی معتقد شديد، خودبخود دری را بر حوزه ای گشوده ايد که هرتصوری در آن جزو ممکنات تلقی می شود. يا اگر فکر کنيد که هر آدميزاده دارای «سرنوشت» تعيين شده ای است، ديگر راه را برای برخاستن انواع فال بينی ها و کف بينی ها و رمالی ها و غيبگوئی ها هموار ساخته ايد. بدين لحاظ، شرط جلوگيری از توليد خرافه خشکاندن ريشه های اين شجرهء زهرآگين است. يکی از کارخانه های تاريخی توليد خرافه، «مذاهب» هستند که اگرچه در «اعتقاد به عالم غيب و وجود روح» با «اديان» يکی هستند و ادامهء منطقی آنها محسوب می شوند اما با آنها تفاوت هائی ماهوی دارند. دين همان اعتقاد کلی به آفريدگار و آفرينش و جهان باقی است؛ اما مذهب، با تکيه بر همان اعتقادات کلی، ساخته می شود تا روابط پيروان خود را با آفريدگار و جهان باقی تنظيم کند. مثلاً اگر قرآن را کتاب دين اسلام بگيريم، خواهيم ديد که، در مقايسه با آن، کل احاديث و روايات و فتاوی آخوندها (مثلاً آنچه که در برابر يک جلد قرآن به صورت بيست و پنج جلد کتاب بحارالانوار مجلسی در آمده) چيزی جز مجموعه ای از خرافات ساختهء دست شيادان و مؤمنان ـ به يکسان ـ نيست. و يا، با اينکه پيامبر اسلام خود را معصوم نخوانده و قرآن به او سفارش کرده است که به مردمان بگو که علم غيب نداری و از آينده بی خبری، مذاهب اسلامی برای او عصمت و علم غيب قايل می شوند و مذهب شيعه اين دو دارائی محيرالعقول را به فرزندان او نيز تسری می دهند. يعنی، به وجود عالم غيب که ايمان آورديم، تنها کافی است هرکس بنا بر تصور خود آن عالم را در ذهن خويش باز سازی کند و آن بازسازی را همچون مجموعهء خبری ِ موثقی در برابر ديگران بگذارد. در فرهنگ لغت، در زمرهء مفاهيم مربوط به خرافه، به واژه های ديگری همچون طامات و شطحيات و کرامات نيز بر می خوريم که به «اقوال پراکنده و گزاف و بی پايهء صوفيه» مربوط شده و «بيان امور و رموز و عباراتی محسوب می شوند که حال و شدت سفر معنوی صوفی و درويش و پير و شيخ خانقاه را وصف می کنند». نمونهء اعلای اين خرافه های بی مغز و معنی را می توان در اثری همچون «تذکره الاولياء» يافت. بگذاريد فقط يک جمله از کتاب را، در وصف شيخ بايزيد بسطامی، برايتان نقل کنم تا خود حديث مفصل از اين مجمل بخوانيد: « مادرش نقل کند که: هرگاه که لقمه به شبهت در دهان نهادمی ، او در شکم من در تپيدن آمدی ، و قرار نگرفتی تا بازانداختمی.» اما می دانيم که آخوند، بعنوان يکی از عوامل اصلی ِ گسترش خرافه، همين بايزيد را کافر می داند. چرا و چگونه؟ پاسخ روشن است: هريک از طرفين دعوا تنها از موضعی که در آن نشسته است به بيرون از حوزهء باورهای خود می نگرد و به سخن ديگرانی که به چيزهائی غير از مجموعهء باورهای او يقين دارند گوش فرا می دهد و، ناگزير، به آنان همچون آدميانی خرافه زده نگاه می کند. يعنی، برای هرکس آنچه که در حوزهء باورش نمی گنجد خرافه محسوب می شود، حتی اگر خود تا گلو در لجن خرافه فرو رفته باشد. و اينگونه است که مثلاً، آخوندی بنام مشکينی ـ که رئيس مجلس خبرگان رهبری است ـ از يکسو اعلام می کند که فهرست نام نمايندگان مجلس هفتم به امضاء امام زمان رسيده است و، از سوی ديگر، معتقد است که مدعيان تماس با امام زمان را، به جرم خرافه گستری، بايد به زندان افکند و تعزيز کرد. يعنی، آخوند، صوفی را اهل طامات می داند و صوفی، آخوند را مصدر زهد ريائی؛ و هر يک آن ديگری را به خرافه پروری متهم می سازد. اگرچه دکتر معين، نامزد رياست جمهوری اخير، در مقام اصلاح طلبی و خردورزی، احمدی نژاد و طايفه اش را خرافات زده می بيند اما وقتی از خودش می پرسند که «چرا با اينکه، پس از رد صلاحيت شدن، گفته بودی که با حکم حکومتی به صحنهء انتخابات بر نمی گردی اما برگشتی؟» می گويد «با قرآن استخاره کردم و آيه خوب آمد!» سايت بازتاب هم، که متعلق به بخشی از مذهبيون حاکم بر ايران است و صفحاتش را که می خوانی از بوی عفن خرافه به سرگيجه دچار می شوی، چنانکه ديديم، از گسترش خرافه در تعب است و تقاضای جلوگيری از آن را دارد. و اينجاست که در همهء زبان ها به حوزهء معنائی ديگری برای مفهوم «خرافه» نيز دست می يابيم که نسبيت اين مفهوم را ـ در ارتباط با موضع گوينده ـ با روشنی بيشتری آشکار می سازد. يعنی، در گنجينه های مفهومی / زبانی، واژه ی «خرافه» با حوزه ديگری از مفاهيم هم ارتباط دارد که توجه به آنها جالب است. در اين گنجينه ها می توان، در جوار خرافه، واژه های تازه ای را نشسته ديد همچون: ارتداد، زندقه، کفر، الحاد، بدعت، رفض، فساد عقيده، بدمذهبی، لامذهبی، بدآموزی، بي دينی، و بد دينی. معنای اين حرف آن است که گروهی از اهل خرافه، از جانب خرافاتيان ديگر، بخصوص خشک انديشان ِ مذهبی، به همهء اينگونه «مفاسد» منتسب شده و بخاطر آن جزا ديده اند. براستی که، در هر کجای تاريخ و جغرافيا، از نظر صاحبان مذاهب حاکم همهء کافران و مرتدان و لامذهبان و بد مذهبان و بی دينان و ملحدان و بدعت گزاران، در واقع مشغول و مسئوول ِ خلق و اشاعهء خرافه اعلام شده اند. بخشی از شيعيان بخشی ديگر را به خاطر «غلو» در حق امامان کشته اند و غلو را سرمنشاء خرافات دانسته اند. اما همين آخوندها وقتی به سخنان امثال دکتر هاشم آغاجری رسيده اند که منکر از پا زائيده شدن امامان و قرآن خواندنشان در بدو تولد شده، او را به جرم «انکار مسلمات دين مبين» به حبس انداخته و به اعدام محکوم کرده اند. بدينسان، جغرافيای خرافه نيز دارای مرزهای خودی و غيرخودی است و اين مرز را هيچ چيز جز يقين ها و باورهای از بنياد خرافی ِ درون مرزنشينان تعيين نمی کند. يعنی، آنجا که عقل راه ندارد، حاکم و محکوم، خودی و غير خودی، و خرافه آفرين و خرافه ستيز همگی اهل خرافه اند. حال اگر به همان معنای فرهنگ واژگانی خرافه برگرديم (آنجا که گفته شد خرافه معادل «سخن بيهوده، حديث باطل، افسانه، اسطوره» است) در مي يابيم که برای برگذشتن از خرافه ـ بی آلودگی به آن ـ چاره ای نيست جز آنکه همه نوع خرافه را طرد کرده و يکسره بر هرچه سخن بيهوده، حديث باطل، افسانه و اسطوره است خط بطلان بکشيم و تنها به آن نوع خردی توسل جوئيم که ما را به گمراههء خرافه های جديد رهنمون نمی شود. براستی که می توان گفت، در طول تاريخ، و در برابر کارخانجات معدود توليد دانش های خردپذير و مفيد، هزاران کارخانهء توليد خرافات و طامات در سرزمين ما به کار مشغول بوده و دل و مغز آدم ايرانی را پوکانده اند. و به همين علت هم هر کس، به يمن تجربيات خردپايهء خويش، از چنبرهء اين جعل ِ گسترنده رهيده باشد مجدانه کمر بر مبارزه با آن بسته و در رفع آن به زبان های مختلف کوشيده است. در اينجا، مثل هميشه، دوست دارم در اين مورد نيز سخنانی از حافظ شيراز را بمدد بگيرم، با توجه به اينکه او هم در دل همين لجن پروريده شده و بيشتر ديوانش هم از همينگونه خرافه و طامات آکنده است. اما آنجا که به روشنائی می رسد، نبوغ بی نظيرش در خدمت مبارزه با لجنزار خرافه باوری بکار گرفته می شود. به سخنش گوش کنيم که می گويد: خيز تا خرقهء صوفی به خرابات بريم شطح و طامات به بازار خرافات بريم شرممان بد ز پشمينهء آلودهء خويش گر بدين فضل و هنر نام کرامات بريم
ساقی بيا! که شد قدح لاله پـُر ز می طامات تا بچند و خرافات تا به کی؟ مسند به باغ بر، که به خدمت، چو بندگان، استاده است سرو و، کمر بسته است نی
صوفی گلی بچين و مرقع به خار بخش وين زهد خشک را به می خوشگوار بخش طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبيح و طيلسان به می و ميگسار بخش
در اين ابيات ما پژواک ذهنی را که از خيال عبث می برد و به ساحت طبيعت و واقعيت بر می گردد را می شنويم ـ ساحتی که فقط در آن علم می تواند خردپذير بماند و خردپايه گسترش يابد. در اينجا اصرار من بر خرد پذير و خردپايه ماندن ساخته های ذهن بی سبب نيست. بنظر من بايد در اين نکته باريک شد که مفهوم «راه بردن درست خرد» از خود مفهوم «خرد» مهمتر است. علت هم آن است که همهء انسان ها به دستگاه مغز مجهزند و اين دستگاه، علاوه بر صدها چيز ديگر، جايگاه خرد هم هست. پس در هرکس «خرد» وجود دارد. آن کس که ناخن خود را می گيرد و در همان زمان رعد و برق در آسمان ظاهر می شود و او می پندارد که رعد و برق بر اثر ناخن گرفتن او حادث شده هم، در واقع، بمدد بکار گيری خرد خويش ـ که نظامی علت جوست ـ به اين نتيجهء خرافی می رسد. يعنی بين ناخن گرفتن خود و ظهور آذرخش در آسمان رابطه ای علت و معلولی برقرار می کند. اما آنچه در اين ميانه مفقود است و منجر به شکل گرفتن چنين خرافه ای می شود عدم آگاهی شخص است نسبت به روش های درست بکار گيری نيروی خرد خويش. شايد مثالی ديگر در اين مورد مسئله را روشن تر کند. فيلسوفان يکی از روش های بکارگيری درست خرد برای رسيدن به استنتاجات علمی و درست را «امکان تکرار تجربه» می دانند. و اگر نيک بنگريم می بينيم که زمينهء پيدائی اغلب خرافه ها تجربه های غير قابل تکرارند. يکی روح می بيند، ديگری گرفتن ناخن و آمدن رعد و برق را يکجا تجربه می کند، و آن يکی فال می گيرد و درست در می آيد. اما ـ طرفه اينکه ـ شاخصهء همهء اين خرافه ها ادعای پايداری و قابليت تکرار آنهاست. به متن يک کتاب فالگيری توجه کنيد: «اگر شمعی با شعلهء آبی بسوزد نشانهء آن است که روحی در اطاق است». می بينيد که در اينجا خرافه با صلابت يک سخن علمی مطرح می شود؛ مثل اينکه گفته باشيم «اگر ورق کاغذی را روی شعلهء شمع نگاه داريد آتش می گيرد.» اما اين يکی ـ در شرايط متناظر ـ تجربه ای قابل تکرار است حال آنکه ديگری دارای هيچ بنياد قابل تکراری نبوده و استمرار آن را اعتقاد و يقين شنونده و گوينده تضمين می کند. جالب اينجاست که برخی از مذهبيون، از يکسو، همين فقدان قابليت تکرار را دليل اصالت امور خارق العاده دانسته و، از سوی ديگر، به مدد همان، وجود خرافه را اثبات می کنند. در متنی از نويسندهء نوانديش ِ مذهبی ِ معاصرمان، آقای احمد قابل، می خواندم که: «در متون ديني كه عمدتاً از عالم ماوراء براي ما خبر مي آورند گزارش هايي دربارهء پيامبران، توانايي بعضي انسان ها، يا اقدامات خاص خداوندي ـ كه ما آن را ماورائي يا مأذون از ماوراء مي دانيم ـ آمده؛ نظير قدرت مسيح بر زنده كردن مردگان، كه حالا جزئيات آن بر من روشن نيست. به طور طبيعي، وقتي انسان چنين مواردي را بپذيرد، خود به خود، امكان تعميم اين باور فراهم مي آيد. ولي معجزات امور استثنائي بوده اند، اگر تبديل به قاعده شوند آن را خرافه مي گويند. ما كه مدافع شريعت و معتقد به عوامل و پديده هاي ماورائي هستيم ، مي گوييم آن مواردي كه خارج از چارچوب عادي زندگي رخ داده "استثناء " است و قابل تعميم نيست». در اين سخن نيز آنچه قابل تأمل بنظر می رسد همانا کوشش برای خط کشی کردن است. هرکس خط کش را جائی می گذارد و می گويد تا اينجا را با پای ايمان و اعتقاد می آئيم اما اگر کسی در اين سوی خط حرفی از جنس آن طرف خط زد خرافه گفته است. سنی مذهبان می گويند پيامبر خدا معصوم و خطاناپذير بوده و هرچه که گفته و کرده برحق و درست و خداپسندانه است. شيعه مذهبان دوازده امامی اما می گويند نخير، سيزده نفر ديگر هم مثل پيامبر معصوم بوده اند. سنی ها معدودی کتاب حديث دارند، اما شيعيان ده ها کتاب رو به قطور شدن را برای شما رو می کنند. اصول کافی شان دو جلد است، اما هفتصد سال بعدش بحارالانوارشان به بيست و پنج جلد می رسد. می خواهم بگويم که اگر حرف درستی در سخن آقای قابل هست، در آنجاست که می گويند: «وقتي انسان چنين مواردي را بپذيرد، خود به خود، امكان تعميم اين باور فراهم مي آيد». ايشان البته در صحت آن «پذيرفتن» شک و چون و چرا نمی کنند اما می کوشند در مقابل «تعميم» آن مقاومت کنند. چنين چيزی ممکن نيست. چون که صد گردد نود هم پيش ماست. حتی خدای آقای قابل هم نمی تواند جلوی اين ميل به تعميم را بگيرد. همين چند روز پيش در سايت «دفتر نشر آثار مقام معظم رهبري» گزارشی می خواندم از ديدار اعضاي نوزدهمين كنفرانس بين الملي وحدت اسلامي با «مقام معظم رهبري». نويسندهء گزارش در پايان نوشتهء خود آورده بود: «هنگامي كه سيد احمد صابونچي، امام جمعهء حسينيهء اهل بيت اوكراين، خدمت مقام معظم رهبري رسيد، به نشانهء تبرك، از ايشان درخواست كرد تا چفيه شان را به يادگار داشته باشد كه مقام معظم رهبري نيز چفيهء خود را به ايشان هديه كردند. امام جمعه مزبور پس از گرفتن هديه به خبرنگار ما گفت: در علم ثابت شده كه اجسام متأثر از افراد هستند و اينها خرافات نيست؛ چرا كه ما حتي در قرآن داريم كه پيراهن حضرت يوسف شفابخش چشمان حضرت يعقوب شد». در اينجا اگر بخواهيم با معيارهای پيشنهادی آقای قابل به داستان نگاه کنيم بايد بگوئيم که اگرچه معجزهء شفابخشی ِ پيرهن يوسف را، چون در قرآن آمده، «می پذيريم» اما «قبول نمی کنيم» که می شود آن را «تعميم» داد و برای چفيهء مبارک مقام معظم رهبری هم چنين خاصيتی را قائل شد. متأسفانه اين عصارهء نوانديشی دينی معاصر ماست که به لحاظ اين سوی و آن سوی ِ مرز کردنش به کار مبارزه با خرافه نمی خورد. و همين جا و به همين علت است که من پرداختن به روش های کاربرد درست خرد را از خود خرد مهمتر می دانم. باری، هفتهء پيش ماه رمضان پايان گرفت، قبل از آن ايران از گذرگاه نيمهء شعبان (سالروز تولد امام زمان شيعيان دوازده امامی) گذشته بود. در اين دو ماه بازار خرافه رونق داشت، تلويزيون از معجزات و کرامات ماه رمضان می گفت. در نيمه شعبان، که شب قدر نام دارد چرا که باور بر آن است که در آن شب کتاب سرنوشت يکسالهء آدميان را خدمت امام زمان می برند تا تصويبشان کند، مساجد پر بود از قرآن به سر گرفتگانی که به التماس از امامشان می خواستند که بر احوال آنان رحم کند. بدينسان، می بينيم که کشوری مجدانه ثروت ملی خود را بپای اشاعهء خرافه ريخته است و هر روز فقيرتر و جاهل تر می شود. و من، در اين ميانه، دلم برای نسل جوانی می سوزد که می کوشد برعکس جريان رودخانه ای به اين قدرت و وسعت شنا کند و خود را به ساحل خردورزی برساند. اگر در جستجوی فردائی بهتر برای کشور خود باشيم، اميد ما بايد به اينگونه جوانان باشد. پيوند برای ارسال نظرات شما درباره اين مطلب
|
|